- تاریخ ثبتنام
- 9/2/24
- نوشتهها
- 62
- موضوع نویسنده
- #21
- سفر؟ چرا باید به کسی اعتماد کنم که منو دزدید؟
-مدتها بود که زیر نظر داشتیمت... . تو یخ و برف بیهوش و بیجون افتاده بودی؛ ما نجاتت دادیم. تو و اون حیوون وحشی رو.
- گرگ؟ کجاست؟
-نگران نباش دورگه؛ بهش رسیدگی شد. تو اینجایی که خودت رو بشناسی. از حرفهای من چی فهمیدی؟
نگاه گنگ مرد صورت تنگو را کنکاش میکرد. نیمهخدا از جای برخاست و ریشه درخت درون خاک فرو رفت.
- با من بیا.
مرد به دنبال تنگو از مدخل خارج شد. صدای خشخش ردای تنگو به گوش میرسید؛ مرد به پشت سر نگاه کرد. ریشهها درون زمین فرو میرفتند.
***
از عظمت بنای زیرزمینی به لرز افتاد. غاری با عمق ده متر که در سقف سوراخهایی روزنه نور را به داخل هدایت میکرد. ستونهای عظیمی وزن سقف را به دوش میکشیدند. روی ستونها طرحهای مختلفی داشتند؛ و مرد نمیدانست که چگونه شمایل شخصیتها بر روی سنگهای قطور نقش بسته. تنگوها سخت درون راهرو ها و دالانهای پیچ در پیچ در تکاپو و رفت و آمد بودند. نقش ستونی نظرش را جلب کرد.
- این تصویر کیه؟
تنگو نیم نگاهی به سنگکوب انداخت.
- یونانیها بهش میگن تایتان شرق؛ اطلس؛
توجه مرد به مجسمه جلب شد. داستان تایتان را میدانست. خدایی که محکوم به تحمل وزن آسمان شده بود. سنگکوب با کمری خم شده دستانش را بالا گرفته بود و سقف غار را نگه میداشت. میان ریشهای انبوهش ردی از زخم دیده میشد، و چشمهایش؛ چشمان نیمه بازش، درد و رنج را نمایان میکرد. بازوان قدرتمندش وزن سقف را به دوش میکشید ولی سنگکوب به طرز عجیبی زنده بود! چشمان خدا نگاهش را دنبال میکرد. مرد سرش را پایین انداخت. نمیدانست چرا و چگونه ولی یقین داشت اگر بیشتر میخواست و بیشتر میطلبید ذهنش بیمار میشد.
-گناه اطلس چی بود؟
- سرپیچی از فرمان خدایان.
به ستونها و سنگکوبهای دور تا دور داهلان نگاه کرد؛ نتیجه نافرمانی از تنگوها این بود؟ سنگ شدن زیر سقف این غار نمور؟
-مدتها بود که زیر نظر داشتیمت... . تو یخ و برف بیهوش و بیجون افتاده بودی؛ ما نجاتت دادیم. تو و اون حیوون وحشی رو.
- گرگ؟ کجاست؟
-نگران نباش دورگه؛ بهش رسیدگی شد. تو اینجایی که خودت رو بشناسی. از حرفهای من چی فهمیدی؟
نگاه گنگ مرد صورت تنگو را کنکاش میکرد. نیمهخدا از جای برخاست و ریشه درخت درون خاک فرو رفت.
- با من بیا.
مرد به دنبال تنگو از مدخل خارج شد. صدای خشخش ردای تنگو به گوش میرسید؛ مرد به پشت سر نگاه کرد. ریشهها درون زمین فرو میرفتند.
***
از عظمت بنای زیرزمینی به لرز افتاد. غاری با عمق ده متر که در سقف سوراخهایی روزنه نور را به داخل هدایت میکرد. ستونهای عظیمی وزن سقف را به دوش میکشیدند. روی ستونها طرحهای مختلفی داشتند؛ و مرد نمیدانست که چگونه شمایل شخصیتها بر روی سنگهای قطور نقش بسته. تنگوها سخت درون راهرو ها و دالانهای پیچ در پیچ در تکاپو و رفت و آمد بودند. نقش ستونی نظرش را جلب کرد.
- این تصویر کیه؟
تنگو نیم نگاهی به سنگکوب انداخت.
- یونانیها بهش میگن تایتان شرق؛ اطلس؛
توجه مرد به مجسمه جلب شد. داستان تایتان را میدانست. خدایی که محکوم به تحمل وزن آسمان شده بود. سنگکوب با کمری خم شده دستانش را بالا گرفته بود و سقف غار را نگه میداشت. میان ریشهای انبوهش ردی از زخم دیده میشد، و چشمهایش؛ چشمان نیمه بازش، درد و رنج را نمایان میکرد. بازوان قدرتمندش وزن سقف را به دوش میکشید ولی سنگکوب به طرز عجیبی زنده بود! چشمان خدا نگاهش را دنبال میکرد. مرد سرش را پایین انداخت. نمیدانست چرا و چگونه ولی یقین داشت اگر بیشتر میخواست و بیشتر میطلبید ذهنش بیمار میشد.
-گناه اطلس چی بود؟
- سرپیچی از فرمان خدایان.
به ستونها و سنگکوبهای دور تا دور داهلان نگاه کرد؛ نتیجه نافرمانی از تنگوها این بود؟ سنگ شدن زیر سقف این غار نمور؟