انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

درحال ترجمه به حاشیه| الکترا کاربر انجمن ناولز

الکتـــرآ ღ

مدیر تالار ترجمه
کادر مدیریت
مدیر
منتقد
ویراستار
مترجم
تاریخ ثبت‌نام
3/30/25
نوشته‌ها
10
  • موضوع نویسنده
  • #1
نام رمان: به حاشیه (To The Edge)
نویسنده: سیندی جرارد
ژانر: جنایی، عاشقانه
مترجم: الکترا
خلاصه:
دختر یک تاجر ثروتمند به نام جیلین کینکید، از کودکی تحت محافظت محافظان شخصی قرار داشته است که سایه‌وار او را دنبال می‌کردند و او از این بابت بیزار بود. حالا که مجری تلویزیون شده است به هیچ وجه قبول نمی‌کند که یک محافظ شخصی دیگر او را همراهی کند؛ حتی وقتی تهدیدهای ترسناک به مرگ دریافت می‌کند؛ حتی وقتی آن محافظ، نولان گرت مرموز و جذاب باشد...
نولان گرت که در عملیات ویژه آموزش دیده و فردی حرفه‌ای است، توسط پدر جیلین استخدام شده تا از او در برابر خطرها محافظت کند؛ اما از همان ابتدا مشخص است که جیلین قصد ندارد انجام این کار را برای او ساده کند. برخلاف چیزی که نولان انتظار داشت، جیلین نه یک دختر لوس و وابسته، بلکه دختری سرسخت، مستقل و بی‌نهایت جذاب است و در هر قدم سرسختانه در برابر او ایستادگی می‌کند.
با بالا گرفتن تهدیدهای مزاحم جیلین، نولان مجبور است برای حفظ امنیت او به او نزدیک‌تر شود؛ اما بودن این‌قدر نزدیک جیلین، تنها جرقه‌ای بر آتشی است که بین آن‌ها در حال شعله‌ور شدن است؛ آتشی که ممکن است هر لحظه به شور و اشتیاقی کنترل‌ناپذیر تبدیل شود...
 
  • موضوع نویسنده
  • #2
img_20240824_160547_935-webp.945


نویسنده‌ی عزیز؛ ضمن خوش‌آمد گویی،
سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن
رمان خود، خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود
قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید.


قوانین تالار ترجمه | انجمن نویسندگی ناولز

دقت داشته باشید رمان شما باید اثر شخص حقیقی خودتان باشد.

قوانين حق اثر و سرقت ادبی

و چنانچه از تایپ ادامه رمان خود منصرف شدید
می‌توانید از طریق لینک زیر درخواست انتقال
به متروکه داشته باشید.

درخواست انتقال رمان به متروکه | انجمن نویسندگی ناولز

همچنین بعد از به پایان رسیدن رمان خود در
لینک زیر اعلام پایان کنید.


اعلام اتمام آثار درحال ترجمه | انجمن نویسندگی ناولز

لطفا قوانین را رعایت کنید و از نوشتن مسائل باز
و خلاف عرف و قوانین انجمن جداً خودداری کنید.
ضمناً از کشیدن حروف و تکرار آن‌ها نیز بپرهیزید.

مدیریت تالار ترجمه
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: TELMA
  • موضوع نویسنده
  • #3
سپاسگزاری‌ها
به‌عنوان نویسنده‌ای که نزدیک به سی رمان عاشقانه نوشته‌ام، این افتخار نصیب من شده که با گروهی از افراد شگفت‌انگیز آشنا باشم و در طول این سال‌ها از حضور الهام‌بخش آنان بهره‌مند شوم. برخی از این افراد فوق‌العاده از همان ابتدای مسیر کنار من بوده‌اند. آن‌ها شاهد لحظات خوش خبری‌ها و لحظات ناگوار، زمانی که نیاز به تلنگری کوچک داشتم و همین‌طور زمانی که به حمایت بزرگی نیاز داشتم، بوده‌اند. هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند دین بزرگی که به این افراد دارم را بیان کند. مایلم نقش آن‌ها در زندگی‌ام و هر موفقیتی که در نوشتن به دست آورده‌ام را ارج نهم.
تام: دوستت دارم. خودت دلیلش را بهتر از هر کسی می‌دانی.
گِلِنا مک‌رینولدز: دوست عزیزم، خواهر روحی‌ام. به‌خاطر سخاوتت در زمان‌بخشیدن، استعداد بی‌نظیرت، نقدهای صادقانه و ایمان بی‌پایانت به من، از تو صمیمانه سپاسگزارم… سپاس، سپاس، سپاس.
لین بنکس: تو یکی از سخاوتمندترین و هوشمندترین زنانی هستی که می‌شناسم. هیچ نویسنده‌ای در این حرفه نیست که به اندازه‌ی تو به نظرش اعتماد کنم. از اینکه دوستی مثل تو دارم و از اینکه همیشه می‌دانی چه چیزی باید بدانم و آن را با من به اشتراک می‌گذاری، صمیمانه سپاسگزارم.
سوزان و جیم کانل: دوستان خوبم و رابطان فلوریدایی من. بدون شما این کتاب آن چیزی که هست نبود، بدون شما من آن کسی که هستم—گرم و آفتاب‌خورده در وسط ماه فوریه—نمی‌بودم!
ماریا کاروانیس: از اینکه با راهنمایی‌ها و تجربه‌ات در کنارم بودی، سپاسگزارم. من خوشبخت هستم که چنین حمایتگر و مشاوری در قالب یک نماینده دارم.
مونیک پترسون: از تو سپاسگزارم که این کتاب را خریدی و از همان ابتدا شور و شوق بی‌پایانت را نسبت به کل پروژه داشتی. همکاری با تو لذت‌بخش است و از همه افراد عالی در انتشارات سنت مارتینز نیز سپاسگزاری می‌کنم؛ اعتماد شما به من، منبع الهام است.
همچنین تشکر ویژه از دین گارنر، عامل ادبی، عکاس شگفت‌انگیز و تکاور سابق نیروی هوایی ایالات متحده به‌خاطر اشتراک اطلاعات با یک غریبه که در دنیای مجازی از او با انبوهی از سوالات استقبال کرد. دین، مشارکت سخاوتمندانه‌ی تو در این اثر بسیار ارزشمند بوده است. از تو خیلی خیلی سپاسگزارم.
دبی شیتس، پتی نال، آنا ابرهارت و دارلین لیمان: شما به شیوه‌ای، شکل یا فرم در همان ابتدای مسیر حضور داشتید. هرگز نمی‌توانید حدس بزنید که این حضور چه تفاوتی ایجاد کرده است. سپاسگزارم.
 
  • موضوع نویسنده
  • #4
به حاشیه
شعار تکاوران هوابُرد ارتش ایالات متحده:
SUA SPONTE – به اختیار خودشان

1
حتی در میان جمعیت زیاد ساکن وِست پالم بیچ، فلوریدا، نولان گرت صدها مکان برای تنها بودن پیدا کرد؛ در یک گوشه دنج، در جمع گردشگران در یک عصر روز یکشنبه کنار دیوار دریا، در ماشینی موستانگ قدیمی‌اش در خیابانی خالی در نیمه شب که پدال گاز را فشار داده و بهترین‌های شهر خوابشان برده است. امشب در این بار کثیف، جایی که آهنگ لاتینی شریرانه و بلند بود، نوشیدنی مثل هوا جریان داشت و دود مانند روتور در یک منطقه قطره چکان معلق بود، مطمئن شد که تنها می ماند.
صدای تیز ضربه چوب دسته بیلیارد دوازده توپ را بر روی نمد سبزِ کهنه پراکنده کرد. از صدای بازی هم‌زمان با موسیقی و خنده‌ی آشفته و پر از بار معنای خیابانی اجتناب کرد. بوی مشمئز کننده نوشیدنی ریخته شده نیز به پس‌زمینه اضافه شد؛ وقتی انگشتانش را دور شات اسکات بار که مستقیماً جلوی او بر روی میز زخمی نشسته بود، پیچید.
پشت بر صندلی نشسته، نگاهی کوتاه به دعوت آشکار از بلوندی بلندپا با چشمانی گرسنه و دامن چرمی سیاه انداخت. با نگاهی طولانی و سرد او را نادیده گرفت. نه‌تنها از شدت لبخند او کاست، بلکه در چشمانش پروا و حیرانی شوکه‌کننده‌ای ایجاد کرد که او را به گوشه‌ی دیگر اتاق حرکت داد. آن چیزی را که نمی‌خواست در نوشیدنی پیدا کند، در او نیز پیدا نمی‌کرد؛ مهم نیست چقدر واضح نشان داد که نه‌تنها ارزان می‌آید، بلکه بارها و به‌روش‌هایی می‌آید که فرصت‌های متعددی برای فراموشی بی‌هدف و فرار از ذهن در اختیارش قرار می‌دهد.
اگر به دنبال فراموشی بود، میز با یک دوجین شات خالی پراکنده می‌شد نه یک شات پر. به اسکات خیره شد، طعم دارویی آن را بر زبانش تصور کرد، سوختگی خوش‌آمدی که به قلب معده‌اش می‌لغزید.
با نفس آرام انگشتانش را باز کرد و خود را وادار به تماشای تلویزیون بزرگ‌نمایشی معلق بر بالای بار کرد. خبری که توجه پراکنده‌اش را به خود کشید شبانگاهی نبود؛ بلکه زنی بود که آن را ارائه می‌داد.
جیلین کینکید!
دختر عزیز دل ناشر معروف دارین کینکید بود؛ صاحب بلاویای پورت وینگو و پاسخ شبکه تلویزیونی محلی به دایان سایِر و حتی زیر لباس روزنامه‌نگارانه‌ای که در لباس خیابان آن را به حد عالی اجرا می‌کرد که به احتمال زیاد بهایی به اندازه تأمین یک کودتا در کشور کوچک جهان سوم داشت، او نقش مهمی در هر خیال‌پردازی محکم مردن نداشت.
از طریق رسانه تلویزیون چهره معروف او را خوب می‌شناخت. رنگ‌های خرمایی و زنجبیلی موهای بلند و بلندش را می‌شناخت؛ می‌دانست سایه‌های چندوجهی چشمان روشن و شفافش که از دریا تا سبز جنگلی تغییر می‌کند، مانند تغییر رنگ‌های اقیانوس اطلس زیر خورشید بازی در خفاست.
تا این صبح، همه چیزهایی که او درباره جیلین کینکید می‌دانست محدود به رسانه بود. این کاملاً خوب بود. نمی‌خواست بیشتر از او بداند. پرونده‌ی قطوری که در جعبه تفنگش کنار دستکشش مخفی شده بود، او را با تصویر سه‌بعدی از واقعیت آشنا کرد و حالا دیگر مهم نبود چه چیزی را نمی‌خواست بداند یا نداند.
با نفسی خسته و سنگین و تسلیم بلند شد؛ از جیبش کیف پولش را بیرون آورد و مقداری پول روی میز انداخت. بعد از آخرین نگاه به دهان شگفت‌انگیز او از در بیرون رفت.
کمتر از یک ساعت بود که قصد داشت به پنت‌هاوس گران‌قیمت سیتی‌پلیس جیلین کینکید حمله کند؛ با برتایی که آماده و قابل استفاده بود و بعد آرزو کرد که ای کاش آن شات اسکات را نوشیده بود.
 
عقب
بالا