انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

[اشعار تک بیتی]

هوای آمدنت دیشبم به سر می‌زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می‌زد
 
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
به آغوش تو از بستر گُریزم

ابتهاج
 
به پایداری آن عشق سربلندم قسم
که سایه ی تو به سر می برد وفای تو را

ابتهاج
 
بمان که “عشق” به حالِ من و تو غبطه خورَد
بمـان کــه یـــارِ توام، عشق کن کــه یـــارِ منی

ابتهاج
 
ز کدام رَه رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده ناگه به درون دل فِتادی

ابتهاج
 
دوشَت به خواب دیدم و گفتم: خوش آمدی
ای خوش ترین خوش آمده بار دگر بیا!…

ابتهاج
 
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست

ابتهاج
 
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هواگرفته عشق از پی هوس نرود

ابتهاج
 
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

ابتهاج
 
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

ابتهاج
 
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست

ابتهاج
 
امروز که محتاج توام، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

ابتهاج
 
زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرم

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

فاضل نظری
 
روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود

از همان آغاز ما را کم‌تحمل ساختند

فاضل نظری
 
به چنگ آورده‌ام گیسوی معشوقی خیالی را

خدا از ما نگیرد نعمت آشفته‌حالی را

فاضل نظری
 
آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی است

در به در، در پی گم کردن مقصد رفتیم

فاضل نظری
 
مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم

دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم

فاضل نظری
 
روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود
از همان آغاز ما را کم‌ تحمل ساختند

فاضل نظری
 
من بی تو سرافکنده و دم سردم و دلخون
ای عشق سرت سبز و دمت گرم و دلت خوش

فاضل نظری
 
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست

فاضل نظری
 
عقب
بالا