انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

متفرقه |✖ ضـَـرَبــانِ مَعکـــ♥ـــوس✖|

متفرقه
نيست كه نيست
اصلاً آب شده رفته زيرِ زمين
همه جا را گشتم
نشاني اش را از همه پرسيدم
تمام پاتوق هايش را زيرِ پا گذاشتم
اعلاميه ي مفقودي اش را در كوچه پس كوچه هاي شهر نصب كردم
من حتي مژدگاني برايش گذاشتم
اما نيست كه نيست
دلي كه از ما دل ببرد...
 
كسى كه منتظر ميماند تا انتخاب شود،
هيچوقت خوشبختى را تجربه نخواهد كرد!
براى خوشبخت شدن بايد جسور بود و
دل را به دريا زد!
اصلاً بايد هرچه در اين دلِ لعنتى ميگذرد را بريزيد بيرون!
نهايتش اين است؛
زندگي ات را با "اي كاش" ها پيش نميبرى...
 
پنجشنبه ها،
از صبحِ اولِ وقتَش،
بخواهى نخواهى همه چيز عاشقانه شروع ميشود...
از آوازِ پرندگان بگير
تا صداىِ جاروى رفتگرِ دوست داشتنى روىِ برگها
همه و همه
بودنِ تو را صدا ميزنند!
هنوز دلَت به نيامدن است جانم...؟
 
خسته از تمامِ پيغامهاى از روى عادت
بردار تلفنِ لعنتى ات را
شماره ام را بگير
و زمزمه كن كنارِ گوشم
هر شب،
قبل از خواب،
تمامِ دلتنگى ات را...
باور كن كلمات جان ندارند!
دلم صدايت را ميخواهد
 
از يك جايى به بعد؛
قبل از اينكه آدمها خودشان را برايت شرح دهند
ميتوانى تا ته شان را حدس بزنى و بگويى:
ببين فلاني من اين قصه ها را از حفظم...
برو سرِ اصلِ مطلب!
 
يا واردِ زندگى مان نشويد
يا اگر به حياط خلوتمان راهتان داديم،تنهايمان نگذاريد...
تنهايى فكر مى آورد...
ما را چهار چشمى بپاييد لطفاً!
دستِ خودمان نيست،از كودكى هميشه يكى دستمان را مى گرفت!
اگر گم شويم،
اگر گم شويم...
ما را تنها نگذاريد!
 
بعضي كافه ها را
بايد برای همیشه پلمب كرد...
آنها شاهدان عيني تمام عاشقانه هاي ما بودند
من زندگي ام را باتو در كافه ها ساختم
چه دليلي دارد بعد از وقوع قتل،
به محل جرم برگردي؟
 
من و تو به اين خيابانها بدهكاريم
پياده رو هاي وليعصر رو بايد متر كنيم
از روي جدول قدم بزني
بايد با يك هندزفري آهنگ گوش كنيم..."بين ما فوق العاده بود ..."
جاده ي شمال رو بايد رانندگي كنيم...
برايم ميوه پوست بگيري...
از جلوي رستوران "همسفر" رد بشيم و بلند بزنيم زيرِ آواز..."تو از كدوم قصه اي،كه خواستنت عادت..."
ل*ب دريا آتيش روشن كنيم و تا صبح بگيم و بخنديم...
صبح كه با صداي آهنگ چشم باز ميكنيم....
"اگه اين فقط يه خوابه...تا ابد بزار بخوابم..."
 
همه ي ما آدمها،
علاوه بر كودكِ درون،
يك "شيطانِ درون" هم داريم...
نقاطِ ضعفِ آدمها را شناسايي ميكنيم
و دقيقاً دست ميگذاريم روي آنها...
 
همه ى آدمهايى كه تركتان كرده اند،
يك روز برميگردند!
از الان خودتان را براى حرفهاى آن روز،آماده كنيد؛
مبادا خام شويد!
يادتان باشد كه هيچ چيز تغيير نكرده،
فقط همان آدمِ سابقي است كه بهتر از شما را پيدا نكرده!
 
هر بلايي سرتان آورده اند،واگذارشان كنيد به "خدا"...
خودتان را نابود نكنيد
خودتان دادگاه تشكيل ندهيد
حكم صادر نكنيد
اين كار فقط شخصيتتان را زيرِ سوال ميبرد...
آدمي تقاصِ خطاهايش را در همين دنيا پَس ميدهد
بدونِ آنكه خودش متوجه شود...
 
تو رفتي...
من ماندم و جمع هايي كه هر روز سراغِ تو را از من ميگيرند
هنوز هم ميگويم حالت خوب است
هنوز هم ميگويم سرت شلوغ است
هنوز هم از خوبيهايت تعريف ميكنم
هنوز هم از عشق افسانه ايت ميگويم
هنوز هم...
باورت ميشود اينهمه دروغ؟
 
نيست كه نيست
اصلاً آب شده رفته زيرِ زمين
همه جا را گشتم
نشاني اش را از همه پرسيدم
تمام پاتوق هايش را زيرِ پا گذاشتم
اعلاميه ي مفقودي اش را در كوچه پس كوچه هاي شهر نصب كردم
من حتي مژدگاني برايش گذاشتم
اما نيست كه نيست
دلي كه از ما دل ببرد...
 
كسى كه منتظر ميماند تا انتخاب شود،
هيچوقت خوشبختى را تجربه نخواهد كرد!
براى خوشبخت شدن بايد جسور بود و
دل را به دريا زد!
اصلاً بايد هرچه در اين دلِ لعنتى ميگذرد را بريزيد بيرون!
نهايتش اين است؛
زندگي ات را با "اي كاش" ها پيش نميبرى....
 
پنجشنبه ها،
از صبحِ اولِ وقتَش،
بخواهى نخواهى همه چيز عاشقانه شروع ميشود...
از آوازِ پرندگان بگير
تا صداىِ جاروى رفتگرِ دوست داشتنى روىِ برگها
همه و همه
بودنِ تو را صدا ميزنند!
هنوز دلَت به نيامدن است جانم...؟
 
عقب
بالا