انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

متفرقه |✖ ضـَـرَبــانِ مَعکـــ♥ـــوس✖|

متفرقه
خسته از تمامِ پيغامهاى از روى عادت
بردار تلفنِ لعنتى ات را
شماره ام را بگير
و زمزمه كن كنارِ گوشم
هر شب،
قبل از خواب،
تمامِ دلتنگى ات را...
باور كن كلمات جان ندارند!
دلم صدايت را ميخواهد
 
جهانِ كوچك من
این روزها که بگذرند و نورِ امید طلوع کند،
هر طور شده به جست و جویت می آیم،
که مجال زندگی کم است...
دستانت را محکم تر میفشارم،
و هرروز بیشتر از روز قبل،
عاشقانه تر دوستت خواهم داشت...
 
کاش لبخندت انحصاری بود...
مالِ خودِ خودِ من...
چالِ گونه ات را به نامِ خودم ميزدم
و تا آخرِ عمر روزی هزار بار
برای نمايان شدنش دعا ميكردم
تمامِ كسانی را كه برايت ضعف
ميكردند قتل عام ميكردم
دستِ خودم نيست،
من به لبخندت حسودم...
 
لطفاً ناگهانى رُخ بده!
غافلگيرم كن!
لحظه اى اتفاق بيفت كه اصلاً فكرش را هم نكنم!
آنجا كه حتى صورتت را هم از ياد برده باشم!
اصلاً
تو هر موقع هم كه بيايى،
هرگذشته اى هم كه داشته باشى،
با ارزشى...
درست مثلِ پيدا كردنِ پولِ مچاله شده،
بعد از سالها در جيبِ لباسم!
 
برگرديم به زمان هاى قديم
به ما تكنولوژى نيامده جانم
برايت نامه مينوسم!
از مبدأ معلوم، به مقصدِ نا معلوم
عزيزِ جانم؛ سلام!
كلام را كوتاه ميكنم!
ملالى نيست جز دلتنگى هاى هر شب
و مرورِ تمامِ خاطراتى كه
اى كاش از ذهنَت پاك نشده باشد!
همين!
دلتنگِ "تو"،
"من"
 
بگرد دنبال کسی که
تو را با نام کوچکت صدا کند!
زنگ بزند و بگوید :
هیچ کاری نداشته؛فقط دوست داشته صدایت را بشنود ...
بگرد دنبال دوستی که شریکت نیست !
بگرد دنبال خودت ...
خودت را پیدا کن
و بازوانت را دور خودت حلقه کن
و خود را در آغوش بگیر ...
برای خودت زندگی کن
برای بودنت ...
 
هروقت به آنجا رسيدي كه اشك زن ها را دراوردي،
فاتحه ات خوانده است...
زنها بعد از گريه "آه"ي ميكشند كه
تا آخر عمر مثل يك سايه تعقيبت ميكند و درست در لحظه اي كه احساس
خوشبختي ميكني،
گريبانت را ميگيرد...
 
كسى كه منتظر ميماند تا انتخاب شود،
هيچوقت خوشبختى را تجربه نخواهد كرد!
براى خوشبخت شدن بايد جسور بود و
دل را به دريا زد!
اصلاً بايد هرچه در اين دلِ لعنتى ميگذرد را بريزيد بيرون!
نهايتش اين است؛
زندگي ات را با "اي كاش" ها پيش نميبرى....
 
همين؟
بيايى و بزنى و بروى و ببخشيد؟!
نه جانم!
با يك كلمه
هيچ چيز مثلِ اولَش نميشود
بايد وجود داشت
بايد ماند و جبران كرد
"ببخشيد" را همه بلدند؛
مثلِ نقل و نبات به زبان مى آورند...
چيزى كه قحطى اش آمده
همين "ماندن" است
همين "جبران" كردن
#عليقاضينظام
 
شده ايم مثل "آدم آهنى"!
عشقشان را نثارمان ميكنند و بِر و بِر نگاهشان ميكنيم!
اصلاً انگار نه انگار كه طرفمان،
تمامِ غرورش را جمع كرده و زيرِ پايش گذاشته...
تقصيرِ ما نيست...
همه مان يك روز
يك جا
قلبمان را به كسى تعارف زديم
كه قرار بود بهمان برگرداند!
اما رفت كه رفت!
حالا ما مانديم
ابرازِ احساساتى كه نثارمان ميشود و
يك به يك برگشت ميخورد!
 
هر چقدر هم كه در حال زندگى كنم
هر چقدر هم كه بيخيالِ آينده باشم
هر چقدر هم كه به ازدواج فكر نكنم
كافيست پشتِ ويترينِ مغازه اى كودكانه،
دامنِ دخترانه ى صورتى رنگى به چشمم بخورد
بيخيالِ حال ميشوم و نگرانِ آينده!
تا ساعتها در خيالم،
پا به پاى دخترم در خيابانها بازى ميكنم
دلم ميخواهد بيتابِ برگشتن به منزلى باشم كه
ميدانم دختركى براى ديدنم لحظه شمارى ميكند
هر چقدر هم بيخيالِ آينده باشم
اين دخترِ كوچولوى شيرين زبانِ خيالم،
صدايم كه ميزند تمامِ محاسباتم بهم ميريزد!
 
هر بلايي سرتان آورده اند،واگذارشان كنيد به "خدا"...
خودتان را نابود نكنيد
خودتان دادگاه تشكيل ندهيد
حكم صادر نكنيد
اين كار فقط شخصيتتان را زيرِ سوال ميبرد...
آدمي تقاصِ خطاهايش را در همين دنيا پَس ميدهد
بدونِ آنكه خودش متوجه شود...
 
نيست كه نيست
اصلاً آب شده رفته زيرِ زمين
همه جا را گشتم
نشاني اش را از همه پرسيدم
تمام پاتوق هايش را زيرِ پا گذاشتم
اعلاميه ي مفقودي اش را در كوچه پس كوچه هاي شهر نصب كردم
من حتي مژدگاني برايش گذاشتم
اما نيست كه نيست
دلي كه از ما دل ببرد...
 
انگشت به دهان مى مانى
وقتى این آدمها با دوست داشتن مى آیند
که بمانند
خرابت کنند
ویرانت کنند
بعد بروند پشت سرشان را هم نگاه نکنند
و تو حتى نتوانى تنهاییت را جار بزنى
 
دلم يك خيال راحت ميخواهد
يك خاطر جمع
يك فكر آرام
يك زندگی بدون مشكل
يك نفر كه دوستم داشته باشد
اما ، شايد انتظارات من زياد است
شايد توقعات من از زندگی بالاست...!
 
خوبم
شبیه گلدانی که در
کنار پنجره ی یک خرابه
به گل های سرخ باغ خیره شده ‌است
خوبم
شبیه کشتی متروکه ای در خشکی که می داند دیگر به آب نمی افتد
خوبم
شبیه گرامافونی که در کنج خانه سال هاست سکوت کرده است
خوبم...
و دلتنگی هنوز مرا از پا
درنیاورده است.

"علیرضا اسفندیاری "
 
او را راحت گذاشتم.
نگفتم همه چیز درست می‌ شود.
برای آرام کردنش تلاشی نکردم. گاهی اوقات بهتر است همه‌ چیز را آن طور که هست رها کرد؛
اندوه را آزاد گذاشت تا دوره‌‌ اش را بگذراند.
 
فراموش نکن که آدمی در این جهان هست که همیشه و هرلحظه می‌توانی پیشِ او برگردی.
روزی از ته قلبم تمام آنچه دارم و آنچه هستم را به تو بخشیده‌ام.
تو قلبم را با خود، خواهی‌ داشت تا وقتی که من این جهانِ غریب را ترک بگویم، جهانی که دارد خسته‌ام می‌کند. تنها امیدم این است که روزی تو بفهمی چقدر دوستت داشته‌ام.
 
عقب
بالا