انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

متفرقه |✖ ضـَـرَبــانِ مَعکـــ♥ـــوس✖|

متفرقه
مغزم، مغزم درد می ‌کند از حرف زدن، چقدر حرف زده‌ ام، چقدر در ذهنم حرف زده ‌ام. خروار، خروار حرف با لحن و حالت‌ های مختلف، مغایر، متضاد و... گفته ‌ام و شنیده ‌ام، خاموش شده و باز بر افروخته ام، پرخاش کرده و باز خوددار شده‌ام، خشم گرفته‌ام و لحظاتی بعد احساس کرده‌ام چشمانم داغ شده‌اند و دارند گُر میگیرند؛ مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند. اشک هرگز!

#محموددولتآبادی
سلوک
 
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی: «دوستت می دارم».
دلت را می بویند.
روزگارِ غریبی ست، نازنین!
و عشق را کنارِ تیرکِ راهبند،
تازیانه می زنند.
عشق را در پستویِ خانه نهان باید کرد.

#احمد_شاملو
 
دست‌هایم برای از تو نوشتن بسته‌‌اند
و هنگامی که انگشت‌هایم، به نام مبارکت برمی‌خورند؛
قلم را به‌هوای بوسیدن روی ماهت رها میکنند.
تو یک حماسه عاشقانه شصت‌هزار بیتی هستی
که عمر قلیلِ من، کفاف نوشتنت را نمی‌دهد.
خیال دارم بعد از این،
تو را «عشقنامه» صدا کنم ...
 
شاید باورت نشود

گاهی
از شدت دلتنگی
راضی به هرچه بودن میشوم بجز خودم !!

مثلاً همین امروز
آرزو می کردم

شاپرک ِگرفتار
در تار ِعنکبوت گوشه ی اتاقت باشم

همان قدر نزدیک
همان قدر بیچاره ..
 
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد

تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد

مهر با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد

بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد

کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
 
با تو همسایه ی دیوار به دیوار غزل
بی تو من کولی آواره ترین دشت شبم
با تو هم رنگ گل نسترن و سوسن و یاس
بی تو بی رنگ ترین شاعر بی تاب و تبم

ای هوای خوش چشمان تو پرواز ترین
دل من با تو فقط میل پریدن دارد
این دل شبزده ی بی سر و سامان اما
مثل سیبی است که در فصل تو چیدن دارد

ای تب آلوده ی من ! روشنی واژه ی صبح!
با تو از آینه ها عطر خدا می بارد
بی تو اما همه ی پنجره ها بن بستند
و دلم موسم چشمان تو را می داند

با تو آیینه تر از واژه ی بارانی عشق
بی تو عریانی یک باغ پر از پاییزم
با تو ای از نفس پنجره سرشار ترین
از خدا.. نور.. غزل... آینه ها... لبریزم
 
خیــر کـــن بــا خـلق، بهـر ایزدت

یــا بـــرايِ راحــتجــان خـودت

تــا هـمــاره دوســت بینی در نظــر

در دلت نـایــد ز کین نـاخوش صور
مولانا
 
هر چه مغرورتر باشی
تشنه ترند برای با تو بودن
و هرچه دست نیافتنی باشی
بیشتر به دنبالت می آیند؛
امان از روزی که غروری نداشته باشی
و بی ریا به آنها محبت کنی
آن وقت تو را هیچ وقت نمی بینند؛
سادهـ از کنارت عبور می کنند …
 
عقب
بالا