انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

متفرقه نظم و نثر ادبی و اشعار دوبیتی

متفرقه
لبت “نه” گوید و پیداست می‌گوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری​
 
دوباره آمدی‌ ای سیل غم نمی‌دانم
دگر ز کلبه‌ ویران من چه می‌خواهی؟​
 
گرچه یاران همه از شادی ما غمگینند
باز شادیم که یاران ز غم ما شادند​
 
کم به دست آوردم ات ، افزون ولی انگاشتم
بیش از این ها از دعای خود توقع داشتم
آهِ من دیشب به تنگ آمد ، دوید از سینه ام
داشت می آمد بسوزاند تو را ، نگذاشتم !​
 
اهل غزلیم و صحبت ما شعر است
اصلیم و همه اصالت ما شعر است
وقتی که فرار می‌کنیم از دنیا
دنیای حیاط خلوت ما شعر است​
 
توبه کردم که دگر شعر نگویم ز فراق
این دل توبه شکن با غم عشقت چه کند؟​
 
گویند که چون میگذرد، هیچ غمی نیست
اما که به وَاللّه، همین درد کمی نیست...​
 
ای چشم تو بیمار ، گرفتار ، گرفتار
برخیز چه پیشامده این بار علمدار
گیریم که دست و علم و مشک بیفتد
برخیز فدای سرت انگار نه انگار​
 
محرومیِ عشق است که یکبار ندیدیم
شمعی به سرِ تربتِ پروانه گذارند.​
 
گر ز غمت شکست دل؛ راز تو فاش کی شود
گنج نهفته تر شود، خانه اگر خراب شد​
 
یقین دارم کسی ظرف دعا را جابه جا کرده
"تو" را من آرزو کردم، کسی دیگر "تو" را دارد!​
 
چشم درویش بکن موقع صحبت با من
من دلم خواسته شاید به شما زل بزنم​
 
سبز می پوشی، کویر لوت جنگل می شود
عاقبت جغرافیا را هم تو عاشق می کنی​
 
دلم گرفته و کاری نمی کند باران
چقدر حال و هوایم شبیه اهواز است​
 
مثل قلیانی که می سوزاند آرامت کند
آنکه زخمم می زند خود نیز درمان من است​
 
پیش چشمم گیسوان را بسته و واکرده‌ای

کرده ای وابسته‌ی خود هم مرا هم شانه را​
 
دیوانه آن کسی است که با عشق سر کند
مجنون منم که هرگز لیلا نداشتم​
 
غربت آن است که در جمعی و جانانت نیست....​
 
غرض اینست که غیری نکند در دل جای
آنکه ما را به دل تنگ نگه می دارد​
 
امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
تو خوب تر ز ماهی من اشتباه کردم​
 
عقب
بالا