انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

شعر شعر لبه پرتگاه اثر زری

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع SONA
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
من در آیینه‌ی رخ خود غم را دیدم
من در آسمان بی‌کران و کبود تو را دیدم
همچو گویی نورانی ز عشق من می‌درخشیدی
من در خواب و رویاهایم تو را جستم و دیدم
 
غم نبودنت را دریا شنید و به گوش ساحل رساند
در دل صدف‌ها ز نبودنت حدیث‌ها بود
صدای گریه‌‌های ابرهای سیاه با صدای گریه‌هایم آمیخته شد
تو بگو، چرا یک جهان را با نبودنت اسیر خود کرده‌ای؟
تو از من بگو، چرا این چنین خار و مدهوش گشتم؟
چرا لیلی‌ات شیدا گشت و تو چو مجنون م*ست دو چشمانم؟
 
گویی از پنجره‌ی نگاهت جهانی زیبا پدیدار شده بود
تا آمدم پرده را کنار بزنم و چهره‌ی زیبایت را تماشا کنم
این آغاز یک غم بی‌پایان شد و جهانت بر روی سرم آوار شد
سکوتم که نشانه‌ی فریادم بود همچو بغض در گلویم خشک شد
اشک در چشمانم حلقه بست و اشک در چشمانت خشک شد
 
ساز صدایت نوای بی‌پروای دلم است
ساز صدایت آرامش دیرینه‌ی من است
ای کاش ساز صدایت با صدایم آمیخته شود
جهان با ساز صدایت کوک می‌شود
از زمانی که ساز صدایت به سکوت بدل شد
عقربه‌ی ساعت با وسعت غم بسیاری گذشت
جهان از چرخش باز ماند و دیگر دقیقه و ثانیه‌ها بی‌تو نگذشت
 
عقب
بالا