- تاریخ ثبتنام
- 4/4/25
- نوشتهها
- 254
- موضوع نویسنده
- #21
دوناتا که دیگر آب از سرش گذشته بود، قهقههای مستانه سر داد و ویپ را میان دستانش رد و بدل کرد، سپس وارد ستورگاه شد. ستورگاه به طرز عجیب و نامطبوعی بوی بسیار بدی به خود گرفته بود. هنوز چند گامی برنداشته بود که از بوی بد ستورگاه، صورتش جمع شد و از شدت عصبانیت سگرمههایش درهم فرو رفت.
- سرنیتی! لعنت بهت.
سپس دستش را بر روی بینی قلمیاش قرار داد و به سختی چند قدم برداشت. زمانی که چراغقوه را روی کفش نیمبوت چرمش تکان داد، کف کفشش آغشته به سرگین شده بود. یک پرتو نور در چشمانش ظاهر شد و صدایش به خشونت گرائید.
- هیچوقت نتونست کاری که بهش سپردم رو به درستی انجام بده.
دستش را بر روی یال مشکی رنگ اسب اشقَرش کشید، کلمات ناخاسته بر روی لبانش جاری شد.
- میدونم ستورگاه خیلی کثیفه! پس فعلاً تو رو با خودم به اطراف میبرم، تا اون موقع هم سرنیتی ستورگاه رو تمیز کرده.
دستش را بر روی نوزیبند اسبش کشید و افسار آن را در دستش گرفت و از ستورگاه خارج شد.
سرنیتی در حینی که میخواست وارد مزرعه شود، با صدای فریاد دوناتا، سرجایش میخکوب شد.
- سرنیتی! بیا اینجا ببینم.
سرنیتی دستمال سرش را بر روی موهایش بست و به طرف دوناتا دوید و با ترس و لرز، گفت:
- بله؟
دوناتا دستش را مشت کرد و پارچهی لطیف و مخملی پیراهنش را در بین انگشتانش، فشرد و با دلخوری آشکاری که زننده توهین آمیز بود، به سردی لب برچید:
- چرا ستورگاه اینقدر کثیفه؟
سرنیتی لبهای باریکش را به داخل دهانش کشید و موهایش بر روی بدنش سیخ شد.
- ببخشید! الان میرم تمیز میکنم.
دوناتا هر دو چشمش را مالید و دستی بر روی موهای بلند و ابریشمی خود، کشید.
- هر چه زودتر این کار رو انجام بده! میخوام اسب سواری کنم، اگر تا یک ساعت دیگه ستورگاه و مزرعه و کلبه تمیز نبود، تکه بزرگت گوشته.
سرنیتی دستی بر روی گونهی ملتهبش کشید و با بلندی سرآستین لباسش، رد دانههای عرق که در برابر اشعههای ریز و درشت خورشید، میدرخشید را پاک کرد.
- چشم.
دوناتا نگاهش را از صورت سرنیتی گرفت و با یک حرکت سوار اسبش شد، اسب به حرکت در آمد و از میان درختان تنومند و گلهای پیچک و ارکیده گذر کرد تا به رودخانه رسید. دوناتا، از اسب پایین آمد و مردمک چشمانش را اطراف جنگل چرخاند. موجی از سرما، موهای زیبایش را به رقصی زیبا در آورد. موهای ژولیدهاش مواج گونه روی پیشانیاش افتادند. روی سنگ کنار چشمه نشست، دو چشمش جریان آب را به نظاره نشسته بودند. نگاهش به طرف کلبهی ناموزون گری چرخ خورد. در همین حال، نیشخندی مزین لبهایش شد.
- اگر به خودم بود، کلبهات رو آتیش میزدم.
با یک حرکت از جای برخاست. افسار اسبش را به تنهی درخت بست، سپس قدمهای محکم و استواری به طرف کلبهی گری برداشت. هر چقدر که به کلبه نزدیکتر میشد، صدای آه و نالهی گرانت که درد در گوشتش پیچیده و تا مغز و استخوانش نفوذ میکرد، به وضوح بیش از پیش، در چاهسار گوشش پیچید. او به خوبی صدای گری را میشناخت، پس میدانست که این صدا که آه از نهادش برخاسته است، صدای گری نیست.
- صدای گری اینقدر نازک نیست! صداش بیش از حد نامعقول کلفته.
با احتیاط چند گام برداشت، برگهای پائیزی که بر اثر سرما یخ زده بودند، زیر پاهایش خشخش میکردند. سیاهچالهی نگاهش به طرف دو پیکر بیجانی که زیر درخت چنار یخ زده بودند، چرخ خورد. با صدای نایومی، نگاهش را از دو پیکر بیجان گرفت و پشت درخت کاج پنهان شد.
- گری؟
دوناتا با حرص دستش را در جیب شلوارش فرو برد و زیر لب زمزمه کرد:
- این زن روانی که جز برده نقش دیگهای توی زندگی گری نداره، پس چرا همچین ناز و عشوه میاد که انگار زن پادشاهه؟!
از پشت درخت، همچنان تماشاگر حرکات نایومی شده بود. نایومی، سیگار الکترونیکی «ویپ» را میان دستانش رد و بدل کرد و کام سنگینی از او گرفت و ادامه داد:
- گری! صدام رو میشنوی؟
صدای نازک و بشاش نایومی، با صدای دردمند و نسبتاً نازک گرانت، با هم آمیخته شدند. دوناتا، چند گام دیگر برداشت تا از حقایق باز نماند، بلکه از آنچه که باید، سر در آورد. گویا حقیقت، همانند آینهای میمانست که از آسمان به زمین افتاده و تبدیل به هزار تکه شده که هر کدام از آنها، تکهای از آینههای شکسته را برداشتهاند و خود را در آن تماشا میکنند. دوناتا، از فرط هیجان، چند گام دیگر برداشت تا بالاخره خود را به نایومی رساند و با صدای کلفت و بَمش لب زد:
- نایومی! سرت رو برگردون و ببین کی اینجاست؟
نایومی، احساس میکرد خواب میبیند، یا خیالاتی شده است. به همین خاطر با دو چشم گرد شده از حیرت و تنی لرزیده، زیر لب زمزمه کرد:
- این دوناتاست یا من دارم خواب میبینم؟
سیاهچالهی نگاهش را به طرف صورت دوناتا چرخاند؛ اما هنوز هم نمیتوانست این اتفاق یهویی را هضم کند پس خطاب به دوناتا با لکنت زبان لب گشود:
- تو... تو... دو... دوناتا... دوناتایی؟!
دوناتا، به یک لبخند آزادهنده بسنده کرد و بر روی صندلی راک چوبی نشست، پای راستش را بر روی پای چپش قرار داد و با تمسخر لب زد:
- انتظار نداشتی من رو اینجا ببینی؟
به طرف صورت پر از خشم و عبوس نایومی خیره شد و یک تای ابروان شلاقی و پرپشتش بالا پرید.
- گفتی که دیگه هرگز به آمریکا برنمیگرده، درسته؟
نایومی، از شدت عصبانیت ابروان نازک و بورش در هم فرو رفت و دست ظریفش زیر آستین لباس بافت مخملی و سفید رنگش مشت شد؛ اما خونسردیاش را حفظ کرد و نقاب بیتفاوتی را بر روی صورتش کشید.
- انتظار نداشتم! اگر گری متوجه بشه برگشتی، میدونی چی میشه؟
سیگار الکترونیکی یا «ویپ» چیست؟
«ویپ چیست؟ ویپ یا سیگار الکترونیکی به انگلیسی e-cigarette، وسیلهای شبیه سیگار، سیگار برگ، لوله، قلم، یا یواسبی درایو است که با باتری کار میکند و محلول بخار شکلی را حین استنشاق بیرون میدهد. مایع داخل ویپ رایحه میوه دارد، اما میزان نیکوتین آن بالاست. این مدل سیگارها بدون آنکه دودی داشتهباشند، حس استنشاق دود تنباکو را در فرد ایجاد میکنند. این محصول در بازار با نام سیگارهای الکترونیک، قلیانهای الکترونیک، سیگار بخاری، ویپها (Vaping) و ویپهای قلمی شناختهمیشود. مثلاً دستگاههای JUUL شبیه به یواسبی درایوها هستند که در بازار آمریکا عرضه شده و اکنون به پرفروشترین برند ویپ در آمریکا تبدیل شدهاند.
- سرنیتی! لعنت بهت.
سپس دستش را بر روی بینی قلمیاش قرار داد و به سختی چند قدم برداشت. زمانی که چراغقوه را روی کفش نیمبوت چرمش تکان داد، کف کفشش آغشته به سرگین شده بود. یک پرتو نور در چشمانش ظاهر شد و صدایش به خشونت گرائید.
- هیچوقت نتونست کاری که بهش سپردم رو به درستی انجام بده.
دستش را بر روی یال مشکی رنگ اسب اشقَرش کشید، کلمات ناخاسته بر روی لبانش جاری شد.
- میدونم ستورگاه خیلی کثیفه! پس فعلاً تو رو با خودم به اطراف میبرم، تا اون موقع هم سرنیتی ستورگاه رو تمیز کرده.
دستش را بر روی نوزیبند اسبش کشید و افسار آن را در دستش گرفت و از ستورگاه خارج شد.
سرنیتی در حینی که میخواست وارد مزرعه شود، با صدای فریاد دوناتا، سرجایش میخکوب شد.
- سرنیتی! بیا اینجا ببینم.
سرنیتی دستمال سرش را بر روی موهایش بست و به طرف دوناتا دوید و با ترس و لرز، گفت:
- بله؟
دوناتا دستش را مشت کرد و پارچهی لطیف و مخملی پیراهنش را در بین انگشتانش، فشرد و با دلخوری آشکاری که زننده توهین آمیز بود، به سردی لب برچید:
- چرا ستورگاه اینقدر کثیفه؟
سرنیتی لبهای باریکش را به داخل دهانش کشید و موهایش بر روی بدنش سیخ شد.
- ببخشید! الان میرم تمیز میکنم.
دوناتا هر دو چشمش را مالید و دستی بر روی موهای بلند و ابریشمی خود، کشید.
- هر چه زودتر این کار رو انجام بده! میخوام اسب سواری کنم، اگر تا یک ساعت دیگه ستورگاه و مزرعه و کلبه تمیز نبود، تکه بزرگت گوشته.
سرنیتی دستی بر روی گونهی ملتهبش کشید و با بلندی سرآستین لباسش، رد دانههای عرق که در برابر اشعههای ریز و درشت خورشید، میدرخشید را پاک کرد.
- چشم.
دوناتا نگاهش را از صورت سرنیتی گرفت و با یک حرکت سوار اسبش شد، اسب به حرکت در آمد و از میان درختان تنومند و گلهای پیچک و ارکیده گذر کرد تا به رودخانه رسید. دوناتا، از اسب پایین آمد و مردمک چشمانش را اطراف جنگل چرخاند. موجی از سرما، موهای زیبایش را به رقصی زیبا در آورد. موهای ژولیدهاش مواج گونه روی پیشانیاش افتادند. روی سنگ کنار چشمه نشست، دو چشمش جریان آب را به نظاره نشسته بودند. نگاهش به طرف کلبهی ناموزون گری چرخ خورد. در همین حال، نیشخندی مزین لبهایش شد.
- اگر به خودم بود، کلبهات رو آتیش میزدم.
با یک حرکت از جای برخاست. افسار اسبش را به تنهی درخت بست، سپس قدمهای محکم و استواری به طرف کلبهی گری برداشت. هر چقدر که به کلبه نزدیکتر میشد، صدای آه و نالهی گرانت که درد در گوشتش پیچیده و تا مغز و استخوانش نفوذ میکرد، به وضوح بیش از پیش، در چاهسار گوشش پیچید. او به خوبی صدای گری را میشناخت، پس میدانست که این صدا که آه از نهادش برخاسته است، صدای گری نیست.
- صدای گری اینقدر نازک نیست! صداش بیش از حد نامعقول کلفته.
با احتیاط چند گام برداشت، برگهای پائیزی که بر اثر سرما یخ زده بودند، زیر پاهایش خشخش میکردند. سیاهچالهی نگاهش به طرف دو پیکر بیجانی که زیر درخت چنار یخ زده بودند، چرخ خورد. با صدای نایومی، نگاهش را از دو پیکر بیجان گرفت و پشت درخت کاج پنهان شد.
- گری؟
دوناتا با حرص دستش را در جیب شلوارش فرو برد و زیر لب زمزمه کرد:
- این زن روانی که جز برده نقش دیگهای توی زندگی گری نداره، پس چرا همچین ناز و عشوه میاد که انگار زن پادشاهه؟!
از پشت درخت، همچنان تماشاگر حرکات نایومی شده بود. نایومی، سیگار الکترونیکی «ویپ» را میان دستانش رد و بدل کرد و کام سنگینی از او گرفت و ادامه داد:
- گری! صدام رو میشنوی؟
صدای نازک و بشاش نایومی، با صدای دردمند و نسبتاً نازک گرانت، با هم آمیخته شدند. دوناتا، چند گام دیگر برداشت تا از حقایق باز نماند، بلکه از آنچه که باید، سر در آورد. گویا حقیقت، همانند آینهای میمانست که از آسمان به زمین افتاده و تبدیل به هزار تکه شده که هر کدام از آنها، تکهای از آینههای شکسته را برداشتهاند و خود را در آن تماشا میکنند. دوناتا، از فرط هیجان، چند گام دیگر برداشت تا بالاخره خود را به نایومی رساند و با صدای کلفت و بَمش لب زد:
- نایومی! سرت رو برگردون و ببین کی اینجاست؟
نایومی، احساس میکرد خواب میبیند، یا خیالاتی شده است. به همین خاطر با دو چشم گرد شده از حیرت و تنی لرزیده، زیر لب زمزمه کرد:
- این دوناتاست یا من دارم خواب میبینم؟
سیاهچالهی نگاهش را به طرف صورت دوناتا چرخاند؛ اما هنوز هم نمیتوانست این اتفاق یهویی را هضم کند پس خطاب به دوناتا با لکنت زبان لب گشود:
- تو... تو... دو... دوناتا... دوناتایی؟!
دوناتا، به یک لبخند آزادهنده بسنده کرد و بر روی صندلی راک چوبی نشست، پای راستش را بر روی پای چپش قرار داد و با تمسخر لب زد:
- انتظار نداشتی من رو اینجا ببینی؟
به طرف صورت پر از خشم و عبوس نایومی خیره شد و یک تای ابروان شلاقی و پرپشتش بالا پرید.
- گفتی که دیگه هرگز به آمریکا برنمیگرده، درسته؟
نایومی، از شدت عصبانیت ابروان نازک و بورش در هم فرو رفت و دست ظریفش زیر آستین لباس بافت مخملی و سفید رنگش مشت شد؛ اما خونسردیاش را حفظ کرد و نقاب بیتفاوتی را بر روی صورتش کشید.
- انتظار نداشتم! اگر گری متوجه بشه برگشتی، میدونی چی میشه؟
سیگار الکترونیکی یا «ویپ» چیست؟
«ویپ چیست؟ ویپ یا سیگار الکترونیکی به انگلیسی e-cigarette، وسیلهای شبیه سیگار، سیگار برگ، لوله، قلم، یا یواسبی درایو است که با باتری کار میکند و محلول بخار شکلی را حین استنشاق بیرون میدهد. مایع داخل ویپ رایحه میوه دارد، اما میزان نیکوتین آن بالاست. این مدل سیگارها بدون آنکه دودی داشتهباشند، حس استنشاق دود تنباکو را در فرد ایجاد میکنند. این محصول در بازار با نام سیگارهای الکترونیک، قلیانهای الکترونیک، سیگار بخاری، ویپها (Vaping) و ویپهای قلمی شناختهمیشود. مثلاً دستگاههای JUUL شبیه به یواسبی درایوها هستند که در بازار آمریکا عرضه شده و اکنون به پرفروشترین برند ویپ در آمریکا تبدیل شدهاند.
آخرین ویرایش: