- تاریخ ثبتنام
- 4/4/25
- نوشتهها
- 307
- موضوع نویسنده
- #21
هایکو با لبخند بیجان؛ اما صمیمانهای سر تکان داد و به سرعت از کارواش خارج شد. الیو انگشتانش را به بازی گرفت و گفت:
- کارت توی کارواش تمومه؟
- نمیدونم، باید رئیس بیاد که بهم بگه کار تمومه یا نیست.
الیو جرعهای از قهوه را نوشید و به دو جفت پوتین چرم مشکیرنگش خیره ماند. با صدای کریستوف هر دو از روی صندلی برخاستند.
- سلام جوونها! خسته نباشید.
کریستوف با از نظر گذراندن ماشینهای شسته؛ چشمانش گرد شد، سپس کیف چرم کمریاش را از کمربندش جدا کرد و به ادامهی حرفش افزود.
مارتیک! مگه مشتریها ساعت هشت برای تحویل گرفتن ماشینهاشون به کارواش نیومدن؟
مارتیک پس از اندکی مکث و تعلل و مرور کردن اتفاقهای عجیبی که در چند ساعت اخیر رخ داده بود، زبانش را روی لبان خشکیدهاش کشید.
- نه.
ناخودآگاه، یک تای ابروان شلاقی کریستوف بالا پرید، دستهی صندلی تاشو را گرفت و با خود حمل کرد، با چند قدم استوار به نزدیکی مارتیک و الیو رسید. صندلی را راس و مماس مارتیک قرار داد و رویش نشست.
- به چه علت؟
- نمیدونم.
کریستوف لبان گوشتیاش را به داخل دهانش کشید و مکید، سپس با از نظر گذراندن اجزای صورت مارتیک، کمان ابروانش را درهم کشید و با انزجار گفت:
- پس با این اوصاف که نه علت رو میدونی و نه زحمت دونستنش رو به خودت میدی، باید خودم دست به کار بشم و فیلم دوربینهای مداربسته رو چک کنم تا ببینم در نبود من، چه اتفاقهایی رخ داده.
مارتیک نمیدانست حقایق را از رئیسش کریستوف پنهان کند یا به زبان آوردنش، بار سنگین را از دوشش بردارد و از او کمک و راهنمایی بگیرد. کریستوف زمانی که مردمک چشمانش را روی دوربین مداربسته خاموش به چرخش در آورد با یک حرکت از جای برخاست. دست مشت شدهاش را روی میز کوبید و از لای دندانهای کلید شدهاش، به خشونت گرائید.
- چرا دوربینهای مداربسته خاموشه؟
با وجود قضایای پیش آمده، حتی مارتیک نمیدانست که دوربین مداربسته خاموش است. الیو کمان ابروانش را درهم کشید و با صدایی نسبتاً بلند گفت:
- بهجای اینکه کلفتی صدات رو به رخ رفیق من بکشی، بهتره مطمئن بشی که دشمن داری یا نه، شاید علت تحویل نگرفتن ماشینها و اتفاقی خاموش شدن دوربینهای مداربسته، مارتیک نباشه و دسیسهچینی دشمنهات باشه.
با هر کلمهای که الیو به زبان میآورد، خشم کریستوف بیشتر میشد، خشمش بهقدری رسید که اینبار صندلی تاشو را به دیوار کارواش کوبید و فریاد زد:
- مگه طرف مقابلم تویی که با لحنی پررو مقابلم وایستادی و زبون نیشدارت رو به تنم میزنی؟ اصلاً میدونی من کیام که به خودت جرأت میدی اینطوری باهام برخورد و صحبت کنی؟
نیشخندی مزین لبان الیو شد، از روی صندلی برخاست و به طرف میزی که کریستوف دستان مشت شدهاش را روی آن گذاشته بود، قدم برداشت. با چشمانی که از نفرت پر شده بود، اجزای صورت کریستوف را از نظر گذراند و گفت:
- ترجیحاً نباید شخص قلچماقی باشم که بتونم مقابلت وایستم؛ اما برخلاف زورگو بودن شما و صبور و محترم بودن مارتیک، من از حقش دفاع میکنم تا سکوت رو ترجیح و اجازه بدم که شما به راحتی قضاوت و حقش رو پایمال کنی.
مارتیک به سختی از روی صندلی بلند شد و تلوتلوخوران خود را به آن دو رساند. به وضوح بالا رفتن بحث میان کریستوف و الیو را حس کرد، شاید این دو شخص به یک اندازه برای مارتیک عزیز نباشد؛ اما هر دو در تمامی مراحل زندگی او و شرایط سختش همراهش بودند، پس به عنوان واسطه میان آنها قرار گرفت و با صدایی که سعی در کنترل آن داشت که به فریاد ختم نشود، گفت:
- فکر میکنم زیادی بزرگش کردین و بهتره یه گوشه بشینیم و در این باره صحبت کنیم که ببینیم قضیه از چه قراره.
کریستوف تلخندی زد و خطاب به مارتیک، لب برچید.
- قضیه از این قراره که یکی قصد بازی کردن با ما رو داره.
مارتیک سرش را تکان داد و به تبعیت از کریستوف، گفت:
- بله همینطوره؛ اما باید بدونیم کیه که مانع این کار بشیم، وگرنه... .
کریستوف با چهرهای عبوس و پر از حیرت که همراه با ترس بود، پرسید.
- وگرنه چی؟
- وگرنه بلاهای بدتر از این سرمون در میارن.
الیو چند قدمی عقبگرد کرد و روی صندلی نشست، پای چپش را روی پای راستش گذاشت و گفت:
- تا به الان هم بلاهای زیادی سر مغازه و ماشینها در آوردن.
کریستوف با دو چشم گرد شده از شدت تعجب، مردمک چشمانش را اطراف کارواش چرخاند.
- چرا گنگ و مبهم حرف میزنین و کامل توضیح نمیدین که چه اتفاقهایی افتاده؟
مارتیک با ترسی که به تنش رخت بسته بود، لب زد:
- طبق گفتهی شما تموم ماشینها رو شستم، دیشب آلبرت به کارواش اومد و با هم بحثمون شد؛ اما بحث فقط با حرف شروع و با حرف هم تموم شد. زیاد پیشم نبود و سریعاً از کارواش رفت، من کارهام که تموم شد به خونه برگشتم. صبح وقتی وارد کارواش شدم شیشههای مغازه شکسته و ماشینها به طرز عجیبی کثیف بود، حتی زیار رو کتک زده بودن.
- کارت توی کارواش تمومه؟
- نمیدونم، باید رئیس بیاد که بهم بگه کار تمومه یا نیست.
الیو جرعهای از قهوه را نوشید و به دو جفت پوتین چرم مشکیرنگش خیره ماند. با صدای کریستوف هر دو از روی صندلی برخاستند.
- سلام جوونها! خسته نباشید.
کریستوف با از نظر گذراندن ماشینهای شسته؛ چشمانش گرد شد، سپس کیف چرم کمریاش را از کمربندش جدا کرد و به ادامهی حرفش افزود.
مارتیک! مگه مشتریها ساعت هشت برای تحویل گرفتن ماشینهاشون به کارواش نیومدن؟
مارتیک پس از اندکی مکث و تعلل و مرور کردن اتفاقهای عجیبی که در چند ساعت اخیر رخ داده بود، زبانش را روی لبان خشکیدهاش کشید.
- نه.
ناخودآگاه، یک تای ابروان شلاقی کریستوف بالا پرید، دستهی صندلی تاشو را گرفت و با خود حمل کرد، با چند قدم استوار به نزدیکی مارتیک و الیو رسید. صندلی را راس و مماس مارتیک قرار داد و رویش نشست.
- به چه علت؟
- نمیدونم.
کریستوف لبان گوشتیاش را به داخل دهانش کشید و مکید، سپس با از نظر گذراندن اجزای صورت مارتیک، کمان ابروانش را درهم کشید و با انزجار گفت:
- پس با این اوصاف که نه علت رو میدونی و نه زحمت دونستنش رو به خودت میدی، باید خودم دست به کار بشم و فیلم دوربینهای مداربسته رو چک کنم تا ببینم در نبود من، چه اتفاقهایی رخ داده.
مارتیک نمیدانست حقایق را از رئیسش کریستوف پنهان کند یا به زبان آوردنش، بار سنگین را از دوشش بردارد و از او کمک و راهنمایی بگیرد. کریستوف زمانی که مردمک چشمانش را روی دوربین مداربسته خاموش به چرخش در آورد با یک حرکت از جای برخاست. دست مشت شدهاش را روی میز کوبید و از لای دندانهای کلید شدهاش، به خشونت گرائید.
- چرا دوربینهای مداربسته خاموشه؟
با وجود قضایای پیش آمده، حتی مارتیک نمیدانست که دوربین مداربسته خاموش است. الیو کمان ابروانش را درهم کشید و با صدایی نسبتاً بلند گفت:
- بهجای اینکه کلفتی صدات رو به رخ رفیق من بکشی، بهتره مطمئن بشی که دشمن داری یا نه، شاید علت تحویل نگرفتن ماشینها و اتفاقی خاموش شدن دوربینهای مداربسته، مارتیک نباشه و دسیسهچینی دشمنهات باشه.
با هر کلمهای که الیو به زبان میآورد، خشم کریستوف بیشتر میشد، خشمش بهقدری رسید که اینبار صندلی تاشو را به دیوار کارواش کوبید و فریاد زد:
- مگه طرف مقابلم تویی که با لحنی پررو مقابلم وایستادی و زبون نیشدارت رو به تنم میزنی؟ اصلاً میدونی من کیام که به خودت جرأت میدی اینطوری باهام برخورد و صحبت کنی؟
نیشخندی مزین لبان الیو شد، از روی صندلی برخاست و به طرف میزی که کریستوف دستان مشت شدهاش را روی آن گذاشته بود، قدم برداشت. با چشمانی که از نفرت پر شده بود، اجزای صورت کریستوف را از نظر گذراند و گفت:
- ترجیحاً نباید شخص قلچماقی باشم که بتونم مقابلت وایستم؛ اما برخلاف زورگو بودن شما و صبور و محترم بودن مارتیک، من از حقش دفاع میکنم تا سکوت رو ترجیح و اجازه بدم که شما به راحتی قضاوت و حقش رو پایمال کنی.
مارتیک به سختی از روی صندلی بلند شد و تلوتلوخوران خود را به آن دو رساند. به وضوح بالا رفتن بحث میان کریستوف و الیو را حس کرد، شاید این دو شخص به یک اندازه برای مارتیک عزیز نباشد؛ اما هر دو در تمامی مراحل زندگی او و شرایط سختش همراهش بودند، پس به عنوان واسطه میان آنها قرار گرفت و با صدایی که سعی در کنترل آن داشت که به فریاد ختم نشود، گفت:
- فکر میکنم زیادی بزرگش کردین و بهتره یه گوشه بشینیم و در این باره صحبت کنیم که ببینیم قضیه از چه قراره.
کریستوف تلخندی زد و خطاب به مارتیک، لب برچید.
- قضیه از این قراره که یکی قصد بازی کردن با ما رو داره.
مارتیک سرش را تکان داد و به تبعیت از کریستوف، گفت:
- بله همینطوره؛ اما باید بدونیم کیه که مانع این کار بشیم، وگرنه... .
کریستوف با چهرهای عبوس و پر از حیرت که همراه با ترس بود، پرسید.
- وگرنه چی؟
- وگرنه بلاهای بدتر از این سرمون در میارن.
الیو چند قدمی عقبگرد کرد و روی صندلی نشست، پای چپش را روی پای راستش گذاشت و گفت:
- تا به الان هم بلاهای زیادی سر مغازه و ماشینها در آوردن.
کریستوف با دو چشم گرد شده از شدت تعجب، مردمک چشمانش را اطراف کارواش چرخاند.
- چرا گنگ و مبهم حرف میزنین و کامل توضیح نمیدین که چه اتفاقهایی افتاده؟
مارتیک با ترسی که به تنش رخت بسته بود، لب زد:
- طبق گفتهی شما تموم ماشینها رو شستم، دیشب آلبرت به کارواش اومد و با هم بحثمون شد؛ اما بحث فقط با حرف شروع و با حرف هم تموم شد. زیاد پیشم نبود و سریعاً از کارواش رفت، من کارهام که تموم شد به خونه برگشتم. صبح وقتی وارد کارواش شدم شیشههای مغازه شکسته و ماشینها به طرز عجیبی کثیف بود، حتی زیار رو کتک زده بودن.