انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

متفرقه حست رو به زبان ادبی بیان کن!

متفرقه
نه آنکه خسته نباشم که هستم
نه آنکه گریه نکرده‌ام
که قدر یک بالشت و نیم اشک ریخته‌ام
ولی کمی سرتق‌ام!
نسبت به زندگی، کمی وقیح شده‌ام
خوشم نمی‌آید به آن ببازم!
قوی بودن را، به بهای فروختن احساساتم
از روزگار خریده‌ام.
من اُمیدواری را با چنگ و دندان،
به دست آورده‌ام

محال است آن را از دست بدهم!

؛فاطمه اندربای؛
 
بنظرت می‌تواند پایان هارا طاقت بیاورد؟
می‌تواند شکستشان دهد؟
این سرنوشتِ احمقانه را چطور؟
قلبم را می‌گویم، قلبم را!
یعنی می‌تواند به خدا وصل شود؟
میتواند این زنجیر قهر را پاره کند؟
این درد چطور؟ تمام می‌شود؟
قلبم را می‌گویم...
 
نه میل به آغاز ، نه توان پایان دارم؛
'عمریست که مرده ام من و جان دارم'️
 
حتی به خط پایان هم فکر نکرده بود..
دونده‌ای که اول شد،
از خودش فرار می‌کرد...
 
مدت‌هاست ایستاده‌ام بر فراز اتفاقی که نمی‌افتد...

پابلو نرودا
 
هوایِ پر زدنم در حصارِ دنیا نیست
مرا ببر به تماشایِ عالمی دیگر...
................[سجاد سامانی]
 
تورو با غیر میبینم و صدایم در نمیاید
دلم میسوزد و کاری ز ِ دستم؟ بر نمیاید..
.
.
یک روز می آیی که من دیگر دُچآرت نیستم از غم ویرانم ولی چشم انتظآرت نیستم....
 
آمده بودم که بمانم، اما زودتر از من آمده بود همانی که هیچ شباهتی به من نداشت اما تو عجیب او را دوست داشتی انگار دیر آمدم،خیلی دیر... ᅟ
 
من ماهی‌ام اما به سرم شور نهنگ است
این برکه‌ی بی‌حوصله اندازه‌ی من نیست..
....................[علیرضا بدیع]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: nazi
عقب
بالا