انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

[اشعار تک بیتی]

عیش امروز علاج غم فردا نکند

مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح

صائب تبریزی
 
به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر

مباد آب حیاتت دهد به جای شراب !

صائب تبریزی
 
نمی‌خلد به دلی ناله ی شکایت من

شکست شیشه من بی‌صداست همچو حباب

صائب تبریزی
 
معیار دوستان دغل، روز حاجت است

قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب

صائب تبریزی
 
از رخت آیینه را خوش دولتی رو داده است

در درون خانه‌اش ماه است و بیرون آفتاب

صائب تبریزی
 
آبرو در پیش ساغر ریختن دون‌همتی است

گردنی کج می‌کنی، باری می از مینا طلب

صائب تبریزی
 
اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست

آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب

صائب تبریزی
 
شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است

پوشیده است پست و بلند زمین در آب

صائب تبریزی
 
بود ز وضع جهان هایهای گریهٔ من

ز سنگلاخ فغان ساز می‌کند سیلاب

صائب تبریزی
 
مجوی در سفر بیخودی مقام از من

که در محیط، کمر باز می‌کند سیلاب

صائب تبریزی
 
دورخ از تیــــرگی بـخت درون تـــــو بــود

گـردرون تـیــره نباشد هـمه دنیــــاست بـهـشـت

صائب تبریزی
 
من نمی دانستم معنی هرگز را!
تو چرا باز نگشتی دیگر…؟

ابتهاج
 
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

ابتهاج
 
گر بگويم كه تو در خونِ منی، بُهتان نيست
ابتهاج
 
زبان عاشقان چشم است و
چشم از دل نشان دارد

ابتهاج
 
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود…

ابتهاج
 
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
ابتهاج
 
عقب
بالا