انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

متفرقه نظم و نثر ادبی و اشعار دوبیتی

متفرقه
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است​
 
رحم در عالم اگر هست اجل دارد و بس
کاین همه طایر روح از قفس آزاد کند​
 
یک نقطه بیش، فرقِ رحیم و رجیم نیست
از نقطــه ای بتــرس که شیطـانی ات کنند​
 
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته است به آن میخندم​
 
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظۀ کوتاه به هم می ریزد​
 
بغضِ گلدان لبِ پنجـره را چلچله‌ها می‌فهمند
حالِ بی‌‌حوصله‌ها را خودِ بی‌حوصله‌ها می‌فهمند​
 
تاوان عشق را دل ما هر چه بود داد
چشم انتظارش باش در این ماجرا توهم​
 
این غم انگیز‌ترین شعر جهان خواهد شد…
شاعری واژه به سر دارد و معشوقی، نه…!
 
شبی با بید می‌رقصم، شبی با باد می‌جنگم
که من، چون غنچه‌های صبحدم بسیار دلتنگم​
 
به محض دیدنت از جای برخیزند بیماران
بنا شد با تماشای تو طبّ «دیده درمانی»​
 
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا!
که این دو فتنه به هم می‌زنند دنیا را​
 
سَرد و بی طاقَت و یِک ریز، دِلَم می‌لَرزَد
دُو قَدَم مانده به پاییز، دِلَم می‌لَرزَد …​
 
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصّه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز​
 
در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با حال پروانه‌ی من چه کردی؟​
 
ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت
بر سینه می‌فشارمت، اما ندارمت​
 
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی​
 
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم​
 
ای که منع گریه‌ بی‌اختیارم می‌کنی
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار​
 
نخ به پای بابادک‌های کم طاقت مبند
زندگی را هر چه آسانتر بگیری بهتر است​
 
روزگار این سان که خواهد بی‌کس وتنها مرا
سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من​
 
عقب
بالا