- تاریخ ثبتنام
- 9/17/24
- نوشتهها
- 724
افسوس که افسانه سرایان همه خفتنددل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اندوه که اندوه گساران همه رفتند
✦ اینجا جایی است که واژهها سرنوشت میسازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم میشکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بیتاب نوشتن است، انجمن رماننویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بیهیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .
ثبتنام!افسوس که افسانه سرایان همه خفتنددل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دیدی بهای عشق به جز خون دل نبودافسوس که افسانه سرایان همه خفتند
اندوه که اندوه گساران همه رفتند
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دمدیدی بهای عشق به جز خون دل نبود
آخر شدی شهید در این بلا تو هم
ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمعمن کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند درگوشم
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق توما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت
موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشدتا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
دستی که در فراق تو میکوفتم به سرموج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد