- تاریخ ثبتنام
- 8/29/24
- نوشتهها
- 1,043
- موضوع نویسنده
- #21
مدتها قبل از اینکه شوارتزنگر وارد ماجرا شود، فیلمنامهنویسان، رونالد شوست و دان اوبانون سال ۱۹۷۴ حق امتیاز ساخت نسخهی سینمایی داستان فیلیپ کی. دیک را از خود این نویسنده خریداری کردند اما مانند «بلید رانر»، دیک زنده نماند تا این اقتباس را هم ببیند. برای سالها نویسندگان فیلمنامه، پروژه خود را به استودیوهای مختلف فروختند تا زمانی که دینو د لائورنتیس (تهیهکننده سرشناس ایتالیایی) به آن علاقهمند شد و دیوید کراننبرگ را برای کارگردانیاش به عنوان دنبالهای بر فیلم «منطقه مرده» (۱۹۸۳) استخدام کرد. کراننبرگ یک سال را صرف بازسازی و بازنویسی با شوست و اوبانون کرد، که منجر به پیشنویسهای بیشماری شد، و هیچکدام از آنها مورد پسند کارگردان، نویسندگان یا تهیهکنندگان قرار نگرفت. کراننبرگ تیم تولید را ترک کرد تا «مگس» را بسازد، تغییرات او در فیلمنامه هم کنار گذاشته شد. کراننبرگ دوست داشت به لحن دیک وفادارتر باقی بماند و میخواست ویلیام هرت نقش اصلی را بازی کند (که تهیهکنندگان نپذیرفتند)، سناریو هم قرار بود کمتر اکشن و بیشتر پیچیده باشد. سال ۱۹۹۹، زمانی که کراننبرگ «اگزیستنز» را ساخت، سینمادوستان تقریبا متوجه شدند که برداشت او از «یادآوری کامل» چگونه میتوانست باشد. فیلمنامهی نهایی رونالد شوست و دان اوبانون اما هرچه که هست، خوب یا بد، کراننبرگی نیست.در فیلم پل ورهوفن، شوارتزنگر نقش یک کارگر ساختمان به نام داگلاس را بازی میکند که هرازگاهی درباره سیارهی مریخ و یک زن مرموز خوابهای آزاردهنده میبیند. این خوابها باعث ناراحتی همسرش، لوری (شارون استون) هم میشود که به او میگوید این رویاها مهم نیستند و نباید آنها را جدی بگیرد. در همین حین، خبرهای خوبی از مریخ به گوش نمیرسد، جایی که یک دیکتاتور بیرحم به نام ویلوس (رانی کاکس) بر آن حکمرانی میکند و به دنبال یک شیء بیگانه است، و باعث شورش در خیابانها شده. داگلاس میخواهد -در اوج این شلوغیها- برای یک قرار عاشقانه به مریخ سفر کند اما لوری علاقهای به این کار ندارد. بنابراین، داگلاس تصمیم میگیرد به سراغ شرکت «ریکال» برود که در زمینهی قرار دادن خاطرات جعلی در ذهن آدمها فعالیت دارد. او درخواست میکند تا خاطرات یک ماجراجویی فضایی به مریخ را وارد ذهن او کنند اما قبل از اینکه این کار انجام شود، اتفاق عجیبی رخ میدهد. وقتی تکنسینها شروع به فرایند کاشت ایده در ذهن او میکنند، متوجه میشوند که ذهن داگلاس قبلا دستکاری شده است. و ناگهان، داگلاس هوشیار میشود و فریاد میزند که پوشش او لو رفته است. گویی او واقعا به مریخ رفته و واقعا یک مامور مخفی است. اما آیا او راست میگوید یا همه اینها بخشی از کاشت ایده است؟ اینکه آیا داگلاس یک جاسوس مخفی است یا خیر، همچنان یک راز است که باید خودتان آن را کشف کنید و از آنجایی که این سوال هرگز در فیلم پاسخ داده نمیشود، باید بارها به قصه برگردیم و همهچیز را با دقت بررسی کنیم.چه یک فانتزی در ذهن او کاشته شده باشد یا واقعیت، داگلاس به خانه بازمیگردد تا زندگی عادیاش را ادامه دهد اما متوجه میشود که همسرش در واقع یک آدم اجیرشده است که وظیفه دارد بر او نظارت کند. در حالی که یکی از زیردستان ویلوس هم در تعقیب اوست، داگلاس برای اینکه جواب سوالات خود را پیدا کند، به مریخ سفر میکند و آنجا با یکی از معشوقههای قدیمیاش روبهرو میشود که اصلا او را نمیشناسند. دخترک به او میگوید که عضوی از گروه مقاومت است (که علیه ویلوس قیام کردهاند)، و هدف آنها این است که آن تکنولوژی بیگانه را آزاد کنند، زیرا اجازه میدهد تا هوای مریخ برای انسانها قابل تنفس شود، ویلوس چنین چیزی را نمیخواهد زیرا درآمدش از طریق عرضهی هوای مصنوعی است. ویلوس در همین راستا میخواهد مخالفان را سرکوب کند و این تکنولوژی را هم بهدست بیاورد. در سوی مقابل، زیردستان ویلوس میگویند که داگلاس در حقیقت برای آنها کار میکند و یک مامور مخفی است که فرستاده شده تا به گروه مقاومت نفوذ کند! داگلاس نمیداند حرف چه کسی را باور کند، تا اینکه ویلوس به او ویدیویی ضبط شده از ماموری به نام هاوزر را نشان میدهد که ظاهرا هویت واقعی داگلاس است. اما داگلاس میخواهد یک قهرمان باشد و کار درست را انجام دهد.