فیلمساز با استفاده از کات «J» صدای مضطرب زن را به تصویر نیویورک گره میزند، تا به این شهر شخصیت ببخشد و او را وارد ماجرای خودش کند
دادستان نیویورک بهظاهر درگیر یک قتل اتفاقی شده است و برای پاکسازی این اتفاق جورج کلونی «گرگ تنهایی» را استخدام میکند. کلونی همین که دستکشهایش را میپوشد یک گرگ تنهای (برد پیت) دیگر نیز وارد اتاق میشود. او از سمت مدیر هتل استخدام شده است تا گند به راه افتاده را جمعوجور کند. اما وجود دو گرگ تنها در یک ماموریت آنهم کنار هم خلاف مقرارت است و ممکن است حکم قتلشان از طرف دیگر گنگسترها صادر شود. با اینحال کلونی و پیت (نام خاصی در فیلم ندارند) خلاف میلشان با یکدیگر هممسیر میشوند تا هرچه سریعتر از شر جسد وسط اتاق خلاص شوند. از اینجا به بعد موتور درام شدت بیشتری به خود میگیرد و فیلم وارد مجرای حل مسئله میشود.
از ابتدای فیلم، داستان با استفاده از چارچوب ژانر تریلر تمرکز خود را روی تعلیق قرار میدهد و هر لحظه تصادف تازهای را وارد داستان میکند. از ورود برد پیت گرفته تا پیدا شدن چهار بسته مواد مخدر همهوهمه اتفاقات تعلیقزایی هستند که حل مسئلهی فیلم را سختتر میکنند و تنش را بالا میبرند. فیلم گرگها تا انتهای خود از مشخصهی تعلیق و غافلگیری بهخوبی استفاده میکند و مخاطب تا پایان کار به هیچ چیز مشکوک نمیشود. فیلمساز ترجیح میدهد که مخاطب را به اندازهی خود کارکتر نسبت به اطلاعات موجود درون قصه آگاه کند تا بتواند در انتهای فیلم و هنگام گرهگشایی به یک پیچش داستانی جذاب برسد و تماشاگر را بهشدت غافلگیر کند.
فیلم گرگها یک اکشن کمدی است که طبق پارادایمهای این ژانر، بیشتر سکانسها و ماجراهایش قابل پیشبینی است. مخصوصا اینکه فیلمساز با استفاده از دوستی اجباری برد پیت و جورج کلونی وارد زیرژانر دو دوست میشود و از این طریق روایت خود را پیش میبرد. کارگردان با استفاده از این رابطه به ایدهای ظریف رسیده است اما بخاطر عدم پرداختی قوی ایدهی رابطهی دو گرگ تنها به هدر میرود. در زیرژانر دو دوست آثار کمدی اکشن، دو نفر با تضادهای فاحش با یکدیگر همراه میشوند تا ماموریتی را به سرانجام برسانند. تضادهای این دو نفر موقعیتهای خندهداری را خلق میکند و تماشاگر را به وسط مهلکهی دعواهایشان میاندازد. اما کارگردان در این فیلم ترجیح میدهد که از مسیر دیگری به این خنده و کمدی راه پیدا کند.
در فیلم اسلحه مرگبار تضادهای شخصیتی محل ایجاد طنز است اما در این فیلم تشابهات شخصیتی. تشابهات شخصیتی میتوانست ویژگی جذابی برای ایجاد طنز باشد اما این ایده به اندازهی تضادهای شخصیتی کار نمیکند
برد پیت و جورج کلونی در این فیلم اسمی ندارند و با نام «گرگ تنها» شناخته میشوند. آنها نه میتوانند دوستان صمیمی داشته باشند و نه مجازند شبیه دیگران عمل کنند. این دو نفر معتقدند که تنها یک نفر هست میتواند کارشان را انجام دهد و آنهم تنها خودشان هستند! تنها یک گرگ تنها! اما این دو گرگ تنها که از قضا کارفرمایشان یکی است، آنقدرها نیز منحصربفرد و یونیک نیستند. آنها شبیه یکدیگر لباس میپوشند، یک مدل اسلحه دارند، کمر هردویشان بخاطر جابهجایی جسد درد میکند و از کارفرماها و سوژههایشان سوالات مشابهی میپرسند. این تشابهات زیاد در تضاد کامل با عنوان «گرگ تنها»ست، نامی که با آن کلونی و پیت را خطاب میکنند. حال فیلمساز میخواسته با استفاده از تضاد میان اسم گرگ تنها و تشابهات زیاد میان این دو نفر کمدی دلچسبی را خلق کند که بسیار متفاوت نسبت به چیزی باشد که در این زیرژانر وجود دارد. که البته چندان موفق نیز نمیشود. ممکن است که مخاطب برای مدت کوتاهی به عینک زدن همزمانشان و یا سوالات مشابهشان بخندد اما آن کشش و کمدی لازمی که مدنظر کارگردان است بوجود نمیآید.
در فیلمهایی مثل اسلحه مرگبار (Lethal Weapon) که در نوع خود یکی از بهترین فیلمهای پلیس-رفیق است، فیلمساز از درون «تضاد»ی که میان مل گیبسون و دنی گلاور است کمدی بیرون میکشد اما ایدهی جان واتس این است که از میان «تشابه»ی که میان کلونی و پیت برقرار است، طنز خلق کند. این دو نفر اصرار بر این دارند که شبیه یکدیگر نیستند. حتی وقتی نیز که متوجه میشوند، دکتر محله چینیها برایشان انحصاری کار نمیکند و ازقضا با هر دویشان نیز رابطه دارد، آه از نهادشان میرود و احساس خاص بودن از سرشان میپرد. در فیلم اسلحه مرگبار تضادهای شخصیتی محل ایجاد طنز است اما در این فیلم تشابهات شخصیتی. تشابهات شخصیتی میتوانست ویژگی جذابی برای ایجاد طنز باشد اما این ایده به اندازهی تضادهای شخصیتی کار نمیکند و کارگردان آنچنان که باید نمیتواند از این دیدگاه تازه کمدی بیرون بکشد.
میتوان گفت که همهی کشمکشها و کنشهای موجود در این فیلم، تکراری و قابل پیشبینی است، یعنی فیلمساز از قالبهای قبلا استفاده شده در ژانر کمدی اکشن استفاده میکند و با نوع پایانبندیاش بهسمت خلق یک فرانچایز میشود. حالا فکر کنید که برد پیت و جورج کلونی در این فیلم حضور نداشتند و دو بازیگر دیگر بهجای آنها بودند. آن زمان آیا تماشای فیلم همچنان دلچسب و جذاب بود؟ قطعا خیر! این دو بازیگر (مخصوصا کلونی) بیشتر ضعفهای فیلمنامه را میپوشانند و به تماشاگر مجال فکر راجعبه قصه و کشمکشهای آن را نمیدهند. البته در سالهای اخیر، مد شده است که تهیهکننده یک فیلمنامهی نصفهونیمه را برمیدارد و با چند بازیگر دهنپرکن و مشهور فیلمی تجاری میسازد که البته در بیشتر مواقع نیز فیلم از نظر هنری و منتقدان شکست میخورد. البته گفتن این نکته نیز ضروری است که فیلم گرگها از همهی آن فیلمها بهتر از آب درآمده است و ای کاش همهی آنها شبیه این فیلم ساخته میشدند!