آنچه در قستمهای ابتدائی این سریال در معرض دید مخاطب قرار گرفته است، داستان زوجی هنرمند است که برای ادامه زندگی و رسیدن به رفاهی نسبی مجبور شدهاند دست از رویاهای هنری خود کشیده و شغل کارمندی را برگزینند. ماهی مدیریت امور مالی خانواده و به قولی خرج و برج را به عهده گرفتهاست. طبق برنامههای او، آنها به حاشیه شهر نقل مکان کردهاند که بتوانند صاحب خانه شوند و با صرفه جوئیهایی همچون خرید وسایل ارزانتر و یا استفاده از وسیلهی حمل و نقل عمومی سعی دارند قسط خانهاشان را به موقع پرداخت کنند. اما این ریاضتهای اقتصادی به مذاق بهنام خوش نیامده و نمیتواند پذیرای این سبک زندگی باشد، گرچه تاکنون در این زمینه به طور جدی اعتراض نکرده است، اما یک اتفاق بسیار نادر باعث میشود بهنام در موقعیتی وخیم، اضطراب آور و تحقیرآمیز قرار بگیرد. این اتفاق باعث میشود که بهنام صدایش را بالا ببرد و عقدههای مدفون شده در دلش را بیرون بریزد و در نهایت نه تنها روشهای اقتصادی و حتی تربیتی ماهی را زیر سئوال ببرد بلکه اعلام کند نمیتواند به این وضع ادامه بدهد و سبک زندگیشان باید تغییر کند. ماهی هنوز هم بعد از سالها زندگی مشترک نمیتواند درک کند چرا مرد زندگیش ازعهدهی مدیریت چالش کوچکی همچون سوار شدن به اتوبوس برنمیآید و از کاه کوه میسازد. ماهی احساس میکند فداکاریها و تلاشهایش برای ساختن یک زندگی بهتر – که آن دو نفر دیگر بیشتر از خود او از آن سود خواهند برد – به طرز غیر منصفانهای نادیده گرفته شدهاست. بنابراین او تصمیم آخر را میگیرد. این تصمیم باعث ایجاد موقعیتهای جدید و چالش برانگیزی میشود که بهنام و ماهی مجبور به روبرو شدن با آنها میشوند. تا اینجای قصهی « درانتهای شب» اساسیترین معضلی که باعث ایجاد مشکلات زنجیروار بعدی
میشود، مشکلات اقتصادی و روزمرگی است. معضلی که اکثر قریب به اتفاق خانوادههای ایرانی با آن دست به گریبان هستند. اما ما از دیالوگهای روشنفکرانه و پرطمطراق بین بهنام و ماهی متوجه میشویم مشکلات دیگری نیز وجود دارد که به اتاق خواب این زوج مربوط میشود و عشقی که به زعم هر دوی آنها به مرور زمان رنگ باخته است و در این میان هرکدام تقصیر را به گردن دیگری میاندازد. رفته رفته بحرانهای به وجود آمده بیشتر و پررنگتر شده و در ادامه با باز شدن پای شخص سومی به خانواده، بهنام، ماهی و فرزندشان دارا با چالش بزرگتری درگیر میشوند.