انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

شعر شعر برخیزاب شب| زری کاربر ناولز

SONA

مدیر ادبیات
کادر مدیریت
سرگرد
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
4/4/25
نوشته‌ها
258
  • موضوع نویسنده
  • #1
عنوان شعر: برخیزاب شب
شاعر: زری
ژانر: تراژدی
قالب: سپید
مقدمه:
گذشت از ما
آدم‌ها! شما خوش باشید.
خسته از این سیگارهای بهمن
خسته از این شب‌هایی که به گذشته می‌روم
خسته از این افکارها، از این خیال‌ها
آن‌قدر خسته‌ام که بیا اسلحه دست تو
بزن، شاید ترکم کنند این درد و غم‌ها
تفریق کردم با آنی که پیش از این، دیده‌ای.
اکنون دارم از قعر و پرتگاه پر از غم می‌نویسم!
 
  • موضوع نویسنده
  • #2
1000286429.webp

نویسنده‌ی عزیز؛ ضمن خوش‌آمد گویی،
سپاس از انتخاب این انجمن برای
منتشر کردن اشعار خود🌻

• بعد از به پایان رسیدن شعر ، لطفا در تاپیک زیر اعلام پایان کنید.

تاپیک اعلام پایان دلنوشته و اشعار | انجمن نویسندگی ناولز

• پس از اتمام ۱۰ پارت می توانید برای نقد شعر خود در خواست بدهید؛ توجه داشته باشید برای در خواست تگ هم ابتدا نیاز به در خواست نقد دارید.
تاپیک جامع در خواست نقد آثار تالار ادبیات


• برای دریافت تگ به تاپیک مراجعه کنید.

تاپیک جامع درخواست تگ تالار ادبیات | انجمن نویسندگی ناولز

• چنانچه از تایپ ادامه شعر خود منصرف شدید
می‌توانید از طریق لینک زیر درخواست انتقال
به متروکه داشته باشید.
درخواست انتقال و بازگردانی آثار از متروکه تالار ادبیات

• لطفا از نوشتن مسائل باز و خلاف عرف و قوانین
انجمن جداً خودداری کنید.

• ضمناً از کشیدن حروف و تکرار آن‌ها نیز بپرهیزید.


باتشکر | مدیریت تالار ادبیات
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #3
اگر می‌شد به رویایی سفر کنم
در گوشه‌ی قلب تو یک صندلی می‌گذاشتم
و به چشمان آسمانی‌ات خیره می‌شدم
تا عشقی که از آن فرار می‌کنم را در چشمانت ببینم
و در حدقه چشمانت، غم بزرگت را ببینم
کافه‌های دنجی می‌ساختم
که گوشه به گوشه‌های آن
پر از خاطره‌های تو
خنده‌های کنج لبان سرخت
و گریه‌های من از نبود تو
و آن‌هایی که اجباری از مجنون خود، گذشته‌اند.
 
  • موضوع نویسنده
  • #4
هر گاه دور می‌شوی
به نوسان قلبم تو را صدا می‌زند.
خاطره‌های تو، گِرداگِردم، حصار کشیده‌اند؛
اما من به چشمان زیبای تو خیره شده‌ام
از پنجره‌ی دلم، به گیسوان مشکی رنگت نگاه می‌کنم.
من باران را باور دارم
من دستان نوازش‌گرانه‌ی باد را باور دارم؛
اما چشمان تو چیز دیگری‌ست
چشمان تو، سرچشمه‌ی دریاها و اقیانوس‌هاست
دستان تو، سرچشمه‌ی عشق است.
 
  • موضوع نویسنده
  • #5
گاه با امیدی مُرده و دلی خسته
گلی پژمرده در گلدان
یا گلی تازه شکفته
گاه با سوسویی از امیدها
و گاه با ناامیدی‌ها
و گاه با خنده‌ای از اعماق دل، باید زندگی کرد
هر روز را باید زندگی کرد
زنی خسته‌دل و آزرده
گوشه‌ای از کنج خانه نشسته است
دستان زمخت و خون‌آلودش را
روی سینه‌ی پر از خنجرش می‌گذارد
زخم‌ها هنوز هم، بوی نبودِ او را می‌دهند؛
اما حس درونش فریاد می‌زند:
- زندگی زندان سرد آرزوهاست؛ اما زندگی را باید زندگی کرد.
 
  • موضوع نویسنده
  • #6
ای کاش لحظه‌ای چشمت به چشمم بیفتد
از نگاهت جامم پر است؛ اما تو چی؟
سعی کردم تا صدایت کنم، زبان همراهی نکرد
حیف من نتوانستم صدایت کنم؛ ولی تو چرا؟
از این شهر تا به آن شهر، از زمین و آسمان
از نوای عاشقان و از نوای دلدادگان
کاش می‌شد که قسمتم باشی ای مجنون من
من که رفته‌ام، تو چرا رفتی؟ ای وای من!
عاشقی از جنس مجنونم بیا فرهاد من
من یک لیلیِ پستم؛ اما تو چرا؟
ندارمت ای مجنون بی‌رحم من؛ ولی بدان
مرد من، از نبودت نالان و بی‌جانم، تو نه!
 
  • موضوع نویسنده
  • #7
جای خالی‌ات را با می و شراب پر می‌کنم،
با سکوت سردی که همراه پاییز می‌آید
تو همانند همیشه به فکر خود باش
تنهایی و غم کشنده نیست؛
ولی غم نبودنت، عجیب مرا کشت!
 
  • موضوع نویسنده
  • #8
میان زخم‌ها و دردهای آتش‌بارم سوختم؛
ولی همگان را خنداندم تا دردهایشان را فراموش کنند
و تو مرا گریاندی و از همگان دور کردی، حتی از جهان
همانند بختک بر روی بخت و روزگار سیاه من افتادی
جهان من از چرخش باز ماند. دیگر امیدی نیست!
 
  • موضوع نویسنده
  • #9
کلمات در بیان نبودنت، حقیراند.
لمس دستان تو، گره خوردن دستانمان
به آرزوی دست نیافتنی بدل شد
آرزوی رسیدن‌ به تو، در دلم ناپدید شد
آرزوی رسیدن نکن! خاطره‌هایمان را چال کردم
 
بین مرگ و زندگی تناقض است
بین مرگ و زندگی فرسنگ‌ها فاصله‌ست
و اما بین من و تو، عشقی پنهانی‌ست
به هر ساز تو رقصیدم در جهانی که ر*ق*صیدن نقص بود
در جهانی مرتکب اشتباه و گناه شدم که حکمش اعدام بود
سهم من در این جهان، یک آ*غ*و*ش ساده نبود
سهم من از جهان، تمام تو بود که به ما تهمت بی‌لایقی زدی
گرچه تهمت بی‌لایقی زدی؛ اما
خود که از همگان بی‌لایق‌تری
منی که یک شاعر سزاوار به سرودن شعر و شادی بودم
حال چرا یک زن غمگین و بی‌ساز و بی‌آوازم؟
حال چرا شعرهایم بوی غم و نم باران و ناامیدی می‌دهد؟
جدایی‌ در زیر جلد شعرهایم نفس می‌کشید
اما این‌بار فرق می‌کند و غم بر روی صفحه‌ی اول نفس می‌کشد
تو را در قلبم و ن*زد*یک*ی خود حس و لمس می‌کردم
حال چرا تو را در دنیای دیگری دور از تمام آدم‌ها حس می‌کنم؟
دست من به آرزوهایت نرسید، آرزوی تو، من و نرسیدن‌ها بود؟
دست تو به آرزوهای من نرسید، آرزوی من، تو و رسیدن‌ها بود.
آرزوی تو برآورده شد؛ ولی آرزوی من به پوچی و نیستی تبدیل شد
شاید گمان کنی که خانه‌ام بر سرم آوار شد چندان اهمیت ندارد
ولی اهمیت دارد و شادی تو آرزوی این شاعر دیوانه است
تو همانند من عاشق مباش، بگذر و فراموش کن
تو بگذر از هر چه بوده از هر چه دیده‌ای و شنیده‌ای
من به خاطره‌هایمان سفر می‌کنم و این راه را ادامه خواهم داد
از لحظه‌ی آشنایی در آن کافه‌ی دنج «هخامنش»
تا لحظه‌ی تلخ جدایی و ابد و یک روز فراموشت نخواهم کرد.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
در پناه غم همچو پروانه جان دادم
قلب سنگی‌ام پر از قطره‌های باران شد
در این شهر و شب سرد، به دنبال کورسویی امید می‌گشتم.
پی یک لبخند، پی یک شادی یا نوری وسط تاریکی‌های زندگی‌ام
پشت لبخندهای غمگینم، خنده‌هایی شیرین صدایم زد
پاهایم را در آب زلال فرو بردم
بند از گیسوان مشکی‌رنگم گشودم
حال که لبخندی زیبا و شیرین مزین لبان خشکیده‌ام شده است،
نکند اندوه از آن سوی کوه بیاید و خنده‌هایم را بدزدد و ببرد؟
تا فرصتی است، باید زندگی کرد، باید همچو گل شکفت
دشت و دریا، آوای کلاسیکی‌ست که مرا فرا می‌خوانند.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
اشراق عشق تو اتفاق ناگهانی بود
و من در کنار غم‌ بسیار دنیا
به زخم‌های عمیق و ماندگارم چشم می‌دوزم
شاید به نظر آید که تو را فراموش کردم؛
اما هم‌چنان در قلبم جریان داری
قطره‌های باران که از لمبرهای کوچک پایین می‌آید
خاطره‌هایمان را هاشور می‌زد و گویا عشق ما ادامه دارد
من بی‌تو به غمی بی‌پایان تبدیل شده‌ام
من بی‌تو به یک ملودی بی‌کلام بدل شده‌ام
گرچه صدای باران یک موزیک تکراری‌ست؛
اما هر موزیکی که خاطره‌هایمان را تکرار کند
آن موزیک، هیچ‌گاه تکراری نخواهد شد.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
در برزخ عشق تو، یک زندانی و اسیرم
در دنیایی که تو نیستی گم گشته‌ام
تو مرا فریاد کن، دل تنگ صدایت هستم
بال‌های سیاهت را باز کن، وقت پرواز است
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
تو نیستی؛ اما خاطره‌هایمان، ادامه‌ی داستان من و توست
اگر هم من نباشم، عطر تنمان این داستان تلخ را ادامه خواهد داد
من یک قطره‌ی باران غریب، روی اشعه‌های ریز و درشت خورشیدام
همچو گل در قلبت شکفتم و بی‌رحمانه به ریشه‌‌ام تبر زدی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
غم با نخستین خاطره‌های بی‌نوا شروع می‌شود.
و من با نخستین درد زاده می‌شوم.
در من زندان ستمگری بود.
که به آواز عشق خو نمی‌گرفت.
و من‌ با نخستین چشم‌های تو آغاز شدم.
نبود تو قفسی بود که من در آن، گرفتار شدم.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
در شعرهایم از خود و تو می‌نویسم و
شب سیاه و ماه درخشان،
گلی که در گلدان خشکید
سکوت مطلقم همانند چند بیت شعر
به وسیله‌ی قلمم بر روی کاغذ می‌دود
در شعرهایم خیال بافی می‌کنم؛
اما حقیقت این است که دیگر ندارمت
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
همچو پرنده، در شاخسار نگاهت زندانی بودم
حال در آسمان شب رها گشته‌ام
من به تیر نگاهت دچار شدم،
گرچه شاخسار نگاهت همانند زندان بود؛
اما من آن نگاه همچو زندان را می‌خواهم
ای کاش در شاخسار نگاهت جان داده بودم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
عقب
بالا