- تاریخ ثبتنام
- 10/4/24
- نوشتهها
- 364
- موضوع نویسنده
- #41
چنو یابد از من رهایی بجان
گشایند بر من ز هر سو زبان
برسوایی اندر بمانم بدرد
بپالایم از دیدگان آب زرد
دگر آفرین کرد پیران بدوی
که ای شاه نیک اختر راستگوی
چنینست کین شاه گوید همی
جز از نیک نامی نجوید همی
ولیکن بدین رای هشیار من
یکی بنگرد ژرف سالار من
ببندد مر او را ببند گران
کجا دار و کشتن گزیند بران
هر آنکو بزندان تو بسته ماند
ز دیوانها نام او کس نخواند
ازو پند گیرند ایرانیان
نبندند ازین پس بدی را میان
چنان کرد سالار کو رای دید
دلش با زبان شاه بر جای دید
ز دستور پاکیزهٔ راهبر
درفشان شود شاه بر گاه بر
بگرسیوز آنگه بفرمود شاه
که بند گران ساز و تاریک چاه
دو دستش بزنجیر و گردن بغل
یکی بند رومی بکردار مل
ببندش بمسمار آهنگران
ز سر تا بپایش ببند اندران
چو بستی نگون اندر افگن بچاه
چو بیبهره گردد ز خورشید و ماه
ببر پیل و آن سنگ اکوان دیو
که از ژرف دریای گیهان خدیو
فگندست در بیشهٔ چین ستان
بیاور ز بیژن بدان کین ستان
گشایند بر من ز هر سو زبان
برسوایی اندر بمانم بدرد
بپالایم از دیدگان آب زرد
دگر آفرین کرد پیران بدوی
که ای شاه نیک اختر راستگوی
چنینست کین شاه گوید همی
جز از نیک نامی نجوید همی
ولیکن بدین رای هشیار من
یکی بنگرد ژرف سالار من
ببندد مر او را ببند گران
کجا دار و کشتن گزیند بران
هر آنکو بزندان تو بسته ماند
ز دیوانها نام او کس نخواند
ازو پند گیرند ایرانیان
نبندند ازین پس بدی را میان
چنان کرد سالار کو رای دید
دلش با زبان شاه بر جای دید
ز دستور پاکیزهٔ راهبر
درفشان شود شاه بر گاه بر
بگرسیوز آنگه بفرمود شاه
که بند گران ساز و تاریک چاه
دو دستش بزنجیر و گردن بغل
یکی بند رومی بکردار مل
ببندش بمسمار آهنگران
ز سر تا بپایش ببند اندران
چو بستی نگون اندر افگن بچاه
چو بیبهره گردد ز خورشید و ماه
ببر پیل و آن سنگ اکوان دیو
که از ژرف دریای گیهان خدیو
فگندست در بیشهٔ چین ستان
بیاور ز بیژن بدان کین ستان