انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

دلنوشته دل‌نوشته «‌برشی از نامه» | رحیمه‌"محرابی"

رحیمه محرابی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/5/25
نوشته‌ها
10
  • موضوع نویسنده
  • #1
نام دلنوشته: برشی از نامه

دلنویس: رحیمه محرابی

ژانر : عاشقانه​
 
آخرین ویرایش:
1000046978.webp


نویسنده‌ی عزیز؛ ضمن خوش‌آمد گویی،
سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن دلنوشته خود🌻
• بعد از به پایان رسیدن دلنوشته خود، لطفا در تاپیک زیر اعلام پایان کنید.
تاپیک اعلام پایان دلنوشته و اشعار | انجمن نویسندگی ناولز
• می توانید پس از اتمام ۱۵ پارت دلنوشته، در تاپیک زیر در خواست نقد دلنوشته خود را بدهید.
تاپیک جامع در خواست نقد آثار تالار ادبیات
• برای دریافت تگ به تاپیک مراجعه کنید. لازم است قبل از درخواست تگ، دلنوشته شما نقد شده باشد.
تاپیک جامع درخواست تگ تالار ادبیات | انجمن نویسندگی ناولز
• چنانچه از تایپ ادامه شعر خود منصرف شدید
می‌توانید از طریق لینک زیر درخواست انتقال
به متروکه داشته باشید.
درخواست انتقال و بازگردانی آثار از متروکه تالار ادبیات
• لطفا از نوشتن مسائل باز و خلاف عرف و قوانین
انجمن جداً خودداری کنید.
• ضمناً از کشیدن حروف و تکرار آن‌ها نیز بپرهیزید.


باتشکر | مدیریت تالار ادبیات
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #3
ای عزیزِ ناشناخته من!
بی‌آنکه در اقیانوس چشمانت‌ات غرق شده باشم و یا حتی نامت را بدانم،
دیوانه‌وار دل به‌عشقت سپرده‌ام.
برای تویی‌که قسمت اعظم دعا‌هایم را به‌خود اختصاص داده‌ای، متعهد مانده‌ام.
شاید این‌جا همان نقطه‌ی است که تسلیم سرنوشت شده‌ام.
اما تو کجایی؟
آیا از اشتیاق بی‌پایانم برای دیدارت خبری داری؟
آیا آگاه هستی از قلبی که تنها تو را سزاوار عشق‌ورزیدن دانسته و در دلتنگی‌‌ات چه زجر‌های کشیده؟
آیا از سنگینی هوای دلم که در انتظارت تیره و تار شده، خبری داری؟
همین که فهمیدی، بیا!
دستم را بگیر و مرا از این دنیا و آدم‌هایی که نقاب مهربانی بر چهره دارند، به جایی دور و ناشناخته ببر؛ جایی که فریب و تظاهر رنگ ببازد و حقیقت چون آفتاب بدرخشد. بگذار در آن سرزمین دور، آرامش را در آغوش بکشیم و با قلب‌هایی آزاد و بی‌پیرایه زندگی کنیم.
 
آخرین ویرایش:
  • موضوع نویسنده
  • #4
محبوبِ من!
گاهی چنان دیوانه‌گان، با خود سخن می‌گویم؛ گویا تو به‌پای حرف‌های من نشسته و گوش می‌سپاری.
هنوز واژه‌‌ای میان مان رد و بدل نشده، واله‌ی صحبت‌ات شده‌ام‌.
به من بگو، این چی شوریدگیِ بود که من گرفتار آن شدم؟
جنونی‌که مرا از همه‌ی آدمیان بی‌زار نمود و تنها آرزویم گوشه‌ی دنج یا همان کلبه‌ی رویایی ذهن‌ام با تو بود‌.
آرامشِ‌من نه مکان است نه کلبه؛ بلکه بودن در کنار توست.
دوست دارم، نامه‌ات را به بادِ تقدیر بسپارم تا در موعد مناسب، به‌دست‌ات برسد و تو را به‌سوی من بخواند.
بدان‌که این‌جا کسی بی‌قرار و چشم به‌راه توست!

همیشه و تا ابد،
عاشقِ تو!
 
آخرین ویرایش:
  • موضوع نویسنده
  • #5
دلارام من!
وصال را می‌دانم؛ ولی از بیان آن عاجزم!
اما خوب می‌دانم، فراق چیست؛ چون فراقِ تو زندگی‌ام را در تار و پود تنهایی به‌بند کشیده است.
شگفتا که بی‌وصال، معنی فراق را دریافتم.
فراق وقتی معنا پیدا می‌کند که دل به شیوه‌ای مرموز و بی‌پایان، دلبسته‌ی تصویر خیالی و آرمان‌ِ شهر عشق باشد. در این عالم خیالی، دل با هر ضربان، شکوه و درد فراق را می‌سراید. هر لحظه‌ی نبودن، همانند تیغی بر قلبِ عاشق است که هرگز او را آرام نمی‌گذارد؛ خوشا آن لذت مسیری که فراقِ تو را به‌جان خریدم.
زمانی‌که در مورد تو می‌نویسم، دست‌هایم نه، قلب‌ام خودش می‌خواهد از قفسه‌اش بیرون جهد و بگوید چی کارها فراق‌ات با من کرد.
امید‌وارم روزی برسد که چشمانم را بگشایم و در روشنای نگاه تو، آرامش را بیابم. روزی که لمس دستانت؛ گویی نجوای طبیعت باشد و صدایت؛ به‌سانِ آوای ملایم باران بر پنجره‌های جان.
روزی فرا خواهد رسید که در آغوشت، تمام خستگی‌هایم رنگ ببازند و جای خود را به شیرینی لحظات مشترک عوض کند. آن روز، دیگر نیازی به یادآوری خاطرات دور نخواهیم داشت؛ زیرا حضورت، تمامی خاطرات را به حقیقتی ملموس بدل خواهد کرد.
 
عقب
بالا