- تاریخ ثبتنام
- 2/5/25
- نوشتهها
- 59
- موضوع نویسنده
- #21
نیم ساعت سکوت برای رسیدن به تعادل روحی اگنس کافی بود، پس سعی کرد با پرسیدن سوال بفهمد در ذهن میراث که سکوت کرده بود چه میگذرد.
- به چی فکر میکنی؟
میراث دستش را که بر لبهی شیشه ماشین نهاده بود برداشت و در حالی که به نیم رخ اگنس خیره میشد گفت:
- تو فکر این بودم اون کسی که از من کینه گرفته کیه! همون طور که خودت میدونی زیرآب خیلی از دولتیها رو زدم و کارهایی که کردن رو برای عموم پخش کردم.
اگنس برای لحظهای نگاهاش را به میراث داد و پرسید:
- نتیجه؟
میراث کلافه دستی بر روی موهای کوتاهاش کشید و گفت:
- نمیدونم! واقعا نمیتونم حدس بزنم.
اگنس سری تکان داد، دگر هیچ نپرسید تا اینکه میراث دوباره به خودش جرات داد تا سوالی که بعد از خروج از غار از اگنس پرسید را دوباره به زبان بیاورد.
- آخرین جملههای احمر چی بود که باعث شد بهم بریزین؟
اگنس با یادآوری چند لحظه پیش، ناخواسته اخمی به ابروان هشتی روشنش آورد و هر آن چه پیرمرد به زبان آورده بود را گفت. میراث با شگفتی به دهان اگنس خیره شد؛ باورش نمیشد که این دختر آن چه که یک پیرمرد گفته را باور کرده؛ پس در حالی که تک خندهای از روی بهت میزد گفت:
- یعنی اینقدر اون پیرمرد تاثیر گذاشته که حرفاش رو باور کردین؟
اگنس سری تکان داد و با مچ گیری پرسید:
- تو باور کردی که یک نفر ازت کینه داره و به همین خاطر قصد جونت رو کرده؟
میراث فهمید که باز قرار است نسبت به این فرماندهی زبان دراز کم بیاورد؛ پس جواب نداد چون میدانست اگر بله بگوید تمامی حرفهای پیرمرد درست است و آنان را تصدیق کرده و اگر نه بگوید این که چطور درگیر پیدا کردن شخصی که قصد جانش را داشته را رد میکند.
اگنس ناخواسته تک خندهای کرد و در حالی که فشار پایش را بر روی پدال گاز بیشتر میکرد گفت:
- چند بار کابوس از اینکه میمیرم دیدم!
نگاه میراث دوباره به نیم رخ اگنس کشیده شد؛ پس به همان دلیل است که اگنس اینگونه تحت تاثیر قرار گرفته بود؛ آن لحظه شاید دلداری تنها کاری بود که میراث میتوانست انجام دهد.
- اما مشخص نکرد که من میمیرم یا تو! این یعنی احتمال مرگ منم هست چون به کشوری اومدم که راحت میتونم توسط زخم خوردههای کشور خودم مورد حمله قرار بگیرم.
اگنس نگاه گذرایی به میراث انداخت، این مرد حتی در دلداری دادن هم ضعیف بود، ناخواسته با کنایه پرسید:
- ببینم واقعا نیازه وقتی کاری که بلد نیستی رو انجام بدی؟
میراث با تعجب به خودش اشاره کرد و با تک خندهای از روی شیطنت گفت:
- من؟ من خیلی کارها بلدم.
- به چی فکر میکنی؟
میراث دستش را که بر لبهی شیشه ماشین نهاده بود برداشت و در حالی که به نیم رخ اگنس خیره میشد گفت:
- تو فکر این بودم اون کسی که از من کینه گرفته کیه! همون طور که خودت میدونی زیرآب خیلی از دولتیها رو زدم و کارهایی که کردن رو برای عموم پخش کردم.
اگنس برای لحظهای نگاهاش را به میراث داد و پرسید:
- نتیجه؟
میراث کلافه دستی بر روی موهای کوتاهاش کشید و گفت:
- نمیدونم! واقعا نمیتونم حدس بزنم.
اگنس سری تکان داد، دگر هیچ نپرسید تا اینکه میراث دوباره به خودش جرات داد تا سوالی که بعد از خروج از غار از اگنس پرسید را دوباره به زبان بیاورد.
- آخرین جملههای احمر چی بود که باعث شد بهم بریزین؟
اگنس با یادآوری چند لحظه پیش، ناخواسته اخمی به ابروان هشتی روشنش آورد و هر آن چه پیرمرد به زبان آورده بود را گفت. میراث با شگفتی به دهان اگنس خیره شد؛ باورش نمیشد که این دختر آن چه که یک پیرمرد گفته را باور کرده؛ پس در حالی که تک خندهای از روی بهت میزد گفت:
- یعنی اینقدر اون پیرمرد تاثیر گذاشته که حرفاش رو باور کردین؟
اگنس سری تکان داد و با مچ گیری پرسید:
- تو باور کردی که یک نفر ازت کینه داره و به همین خاطر قصد جونت رو کرده؟
میراث فهمید که باز قرار است نسبت به این فرماندهی زبان دراز کم بیاورد؛ پس جواب نداد چون میدانست اگر بله بگوید تمامی حرفهای پیرمرد درست است و آنان را تصدیق کرده و اگر نه بگوید این که چطور درگیر پیدا کردن شخصی که قصد جانش را داشته را رد میکند.
اگنس ناخواسته تک خندهای کرد و در حالی که فشار پایش را بر روی پدال گاز بیشتر میکرد گفت:
- چند بار کابوس از اینکه میمیرم دیدم!
نگاه میراث دوباره به نیم رخ اگنس کشیده شد؛ پس به همان دلیل است که اگنس اینگونه تحت تاثیر قرار گرفته بود؛ آن لحظه شاید دلداری تنها کاری بود که میراث میتوانست انجام دهد.
- اما مشخص نکرد که من میمیرم یا تو! این یعنی احتمال مرگ منم هست چون به کشوری اومدم که راحت میتونم توسط زخم خوردههای کشور خودم مورد حمله قرار بگیرم.
اگنس نگاه گذرایی به میراث انداخت، این مرد حتی در دلداری دادن هم ضعیف بود، ناخواسته با کنایه پرسید:
- ببینم واقعا نیازه وقتی کاری که بلد نیستی رو انجام بدی؟
میراث با تعجب به خودش اشاره کرد و با تک خندهای از روی شیطنت گفت:
- من؟ من خیلی کارها بلدم.