انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

متفرقه [~ تلـــخ نـویـــس ~]

متفرقه
بعضی ها خودشان هم نمیدانند
که با رفتنشان عصبِ احساس را در ادم ها طوری میکُشندکه دیگر
نه دلتنگ میشوند
نه محبت میکنند
نه گریه میکنند
نه گریه میکنند...
 
چه حس بدیه
جای یک نفر
تو زندگیت همیشه خالی باشه
و تو به اندازهٔ تمام رفتن ها
و تمام خداحافظی های دنیا
بی همسفر ترین خسته دنیا باشی ..
 
دراز میکشی آهسته، درد توی سرت
دراز میکشد آهسته تیر در کمرت
نخاع قطع شده در فشار آغوشی
که باز مانده برای ادامه ی سفرت
...
میان بستری از خاطرات مختصرت
 
حتما بايد یک نفر باشد
تا وقتى فهميدى بغض تمامت را گرفته،
فقط به او فكر كنى...
تا اشكهايت، راحت برآمدگى گونه را طى كنند
همين كه فكرت از خيالش آسوده شد كافيست.
خيلى وقت ها، حتى نيــاز نيست كه حضورى
اتفاقى بيفتد.
 
انگار بزنی تو گوش ِ یه بچه چهار سآله
بعد بگـی..خآله بازیات دروغـه..
عروسکتـ جون نداره که بخواد تورو دوست داشته باشه
پلاستیکیه..چشاش نقاشیعـ..
دست و پآش میشکـنه..
اصلن تو چجوری بآ این حرف میزنی؟!
و اون فقط زُل بزنـه تو چشاتو با صورت سرخ از سیلی هیچی نگـه..
فقد اشک بریزه...
فقد اشک بریزه..
 
بهم گفتی یه روز خوب توو راهه ... بهم گفتی ...
بهم گفتی ولی انگار که لحنت سوالی بود !
 
مهربانی اش
یا همین که دلش می لرزد وقتی با آدم چشم توی چشم می شود
به اضافه ی چیزهای بد دیگرش
 
از این همه پریشانی
دلگیر که نه
خسته ام
پریشانی تنها به موهای تو می آید
نه قلب من
 
میخوام زندگی کنم
اما گاهی به جایی میرسم که فکر میکنم ما زنده نیستیم که زندگی کنیم
ما مردگانی هستیم که تو زندگی دفــن شد یم
 
عقب
بالا