- تاریخ ثبتنام
- 10/1/24
- نوشتهها
- 558
- موضوع نویسنده
- #21
چشمان لیلی به شدت گشاد شد. نگاهش به ارلن برگشت و دستش را به سرعت از روی آن برداشت.
- اون؟...یعنی چطور؟
- باید حواست رو جمع کنی. اینجا هیچچیز به سادهگی که فکر میکنی نیست.
لیلی به شدت خود را کنترل کرد. سرش گیج میرفت، ولی او نمیخواست به هیچ وجه ضعف نشان بدهد. خودش را مجبور کرد تا به سیستمهای دیگر نگاه کند. آزمایشها در حال پیشرفت بودند، و او میدانست که اشتباه نکردن در این لحظات، فقط یک راه دارد: تمرکز.
همانطور که در حال مرتب کردن لوازم بود، چشمش به قسمتی از شیشههای آزمایشگاه افتاد. داخل یکی از آنها چیزی تکان میخورد. پارهپاره و دفرمه، شاید یکی از آزمایشهایی که بهطور مستقیم با ویروس "جدید" در ارتباط بود. حس عمیقی از وحشت در درونش ایجاد شد، اما اجازه نداد به آن توجه کند. باید کارش را انجام میداد.
- تو اینجا داری با یه ویروس مرگبار کار میکنی. حواست باشه.
کلماتش همچنان در ذهنش میچرخیدند. لیلی تمام حواسش را جمع کرد و شروع به عمل کرد. اما هر لحظه که میگذشت، احساس میکرد چیزی در داخل آزمایشگاه در حال خراب شدن است. هر دقیقهای که میگذشت، پیچیدگیهای بیشتر و بیشتر به سراغش میآمدند.
یک لحظه دستش لرزید و ترکیب شیمیاییای که در ارلن قرار داشت، از دستش افتاد و روی زمین پاشید.
- اگه اشتباه کنی، دیگه هیچچیز برات باقی نمیمونه.
لیلی نفسش را در سینه حبس کرد. هر چیزی که به دستش میرسید، داشت به یک کار اشتباه تبدیل میشد. باید موفق میشد.
یک ساعت گذشت، ولی او همچنان در تلاش بود تا پادزهر مورد نظر را بسازد. هدفش فرار از اشتباهات بیشتر بود. اما آیا او موفق میشد؟
لیلی دستهایش را با شدت به هم میمالید. هر حرکتی که میکرد، به نظر میرسید در معرض اشتباهی بزرگتر قرار میگیرد. هوا در آزمایشگاه سنگینتر از همیشه بود. درست مثل این که در حال غرق شدن در یک اقیانوس بیپایان از اطلاعات و فشار بود. تنها چیزی که او میدانست این بود که باید سریعتر از زمان عمل کند، اما این فشار بیرحمانه به او اجازه نمیداد حتی یک لحظه آرام بگیرد.
چشمانش هنوز روی ارلنهای آزمایشگاهی میچرخید. همه چیز به نظرش یک بازی میآمد. او از یک طرف میدانست که اینجا هیچچیز معمولی نیست، اما از طرف دیگر نمیتوانست درک کند که چرا همه این اتفاقات باید بر دوش او بیافتد.
شخصی که درست روبهرویش ایستاده بود، به او نگاه نکرد، ولی صدایش به گوشش رسید.
-این ویروس با چیزی که تصور میکنی فرق داره. تو فقط به مراحل علمی نگاه میکنی، اما باید درک کنی که تو اینجا برای امتحان شدنی.
- اون؟...یعنی چطور؟
- باید حواست رو جمع کنی. اینجا هیچچیز به سادهگی که فکر میکنی نیست.
لیلی به شدت خود را کنترل کرد. سرش گیج میرفت، ولی او نمیخواست به هیچ وجه ضعف نشان بدهد. خودش را مجبور کرد تا به سیستمهای دیگر نگاه کند. آزمایشها در حال پیشرفت بودند، و او میدانست که اشتباه نکردن در این لحظات، فقط یک راه دارد: تمرکز.
همانطور که در حال مرتب کردن لوازم بود، چشمش به قسمتی از شیشههای آزمایشگاه افتاد. داخل یکی از آنها چیزی تکان میخورد. پارهپاره و دفرمه، شاید یکی از آزمایشهایی که بهطور مستقیم با ویروس "جدید" در ارتباط بود. حس عمیقی از وحشت در درونش ایجاد شد، اما اجازه نداد به آن توجه کند. باید کارش را انجام میداد.
- تو اینجا داری با یه ویروس مرگبار کار میکنی. حواست باشه.
کلماتش همچنان در ذهنش میچرخیدند. لیلی تمام حواسش را جمع کرد و شروع به عمل کرد. اما هر لحظه که میگذشت، احساس میکرد چیزی در داخل آزمایشگاه در حال خراب شدن است. هر دقیقهای که میگذشت، پیچیدگیهای بیشتر و بیشتر به سراغش میآمدند.
یک لحظه دستش لرزید و ترکیب شیمیاییای که در ارلن قرار داشت، از دستش افتاد و روی زمین پاشید.
- اگه اشتباه کنی، دیگه هیچچیز برات باقی نمیمونه.
لیلی نفسش را در سینه حبس کرد. هر چیزی که به دستش میرسید، داشت به یک کار اشتباه تبدیل میشد. باید موفق میشد.
یک ساعت گذشت، ولی او همچنان در تلاش بود تا پادزهر مورد نظر را بسازد. هدفش فرار از اشتباهات بیشتر بود. اما آیا او موفق میشد؟
لیلی دستهایش را با شدت به هم میمالید. هر حرکتی که میکرد، به نظر میرسید در معرض اشتباهی بزرگتر قرار میگیرد. هوا در آزمایشگاه سنگینتر از همیشه بود. درست مثل این که در حال غرق شدن در یک اقیانوس بیپایان از اطلاعات و فشار بود. تنها چیزی که او میدانست این بود که باید سریعتر از زمان عمل کند، اما این فشار بیرحمانه به او اجازه نمیداد حتی یک لحظه آرام بگیرد.
چشمانش هنوز روی ارلنهای آزمایشگاهی میچرخید. همه چیز به نظرش یک بازی میآمد. او از یک طرف میدانست که اینجا هیچچیز معمولی نیست، اما از طرف دیگر نمیتوانست درک کند که چرا همه این اتفاقات باید بر دوش او بیافتد.
شخصی که درست روبهرویش ایستاده بود، به او نگاه نکرد، ولی صدایش به گوشش رسید.
-این ویروس با چیزی که تصور میکنی فرق داره. تو فقط به مراحل علمی نگاه میکنی، اما باید درک کنی که تو اینجا برای امتحان شدنی.