- تاریخ ثبتنام
- 9/8/24
- نوشتهها
- 68
- موضوع نویسنده
- #1
《به نام جان بی جانها》
سلام !
یه متن که انتهای باز داره در اختیار شما قرار داده میشه، زاویه دید اول شخصه و می تونید توی دو ژانر انتخابی طنز یا ترسناک ادامهش بدید و تبدیلش کنید به یه وان شات یا داستان کوتاه.
دیگه اینکه چقدر خلاقیت به خرج بدید و ادامه داستان رو به کجا برسونید به خودتون و قلمتون بستگی داره اما یه قانون هست که باید رعایتش کنید.
شخصیت هایی که توی داستان استفاده می کنید باید از اعضای خود انجمن ناولز باشن و برو بچه های خودمونو به عنوان کاراکتر توی داستان وارد کنید.
هر شخصی رو که انتخاب می کنید توی متنتون تگ کنید. اینکه چند نفر رو می خواید به خاک و خون بکشید دست خودتونه و سقف نداره ولی دقت کنید که حداقل ۳ کاربر باید توی داستان حضور داشته
باشن.
از زمان ایجاد تاپیک فراخوان تا ۳ روز فرصت اعلام آمادگی دارید و بعد از اون یک هفته فرصت دارید تا داستانتون رو توی یه گفت و گو خصوصی با عنوان مسابقه وان شات برای من ارسال کنید .
مسابقه توسط تیم نقد داوری میشه و به نویسنده بهترین وان شات که خلاقانه ترین ایده و نزدیک ترین شخصیت پردازی به کابرا رو داره ۱۰ امتیاز و ۵۰ لایک تعلق میگیره.
لازم نیست که متن آماده رو هم توی وان شات بذارید فقط کافیه از قسمتی که تموم شده ادامه بدید.
داستان از این قراره:
***
درست از ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه که اتوبوس کنار جاده خاکی و سربالای منتهی به محل کمپ متوقف شد تا همین الان که توی نیم ساعت همه چیز جلوی چشمام با بدو بدوی بی وقفه بچه ها تمیز و مرتب چیده و آماده شده، مدام همه دارن بهم گوشزد میکنن امشب کسی برای خودش تنها توی جنگل کنارمون راه نیوفته و گشت و گزار رو برای فردا بذاریم... انگار بیش از اندازه از گم شدن واهمه دارن.
تذکر میدن ولی خب من نمی تونم یه لحظه هم از فکر سایه آدمیزاد طور مبهمی که بین درختا دیدم بیرون بیام؛ مطمئنم یکی لا به لای اون درختای کاج قطور داره یه شیطنتی میکنه و فقط من تنبل که ترجیح دادم به جای کمک با تماشا کردن وقت بگذرونم متوجهاش شدم. هوا هر چقدر که به سمت تاریکی میره سرد تر هم میشه و انگار بقیه این سرمای کلافه کننده رو حس نمی کنن. بلاخره تصمیم میگیرم بلند شم؛ خط و نشون ها رو نادیده بگیرم و کنجکاوی سمجم رو سر جاش بنشونم که......
ژانر ها:
۱- ترسناک
۲- طنز
برای شرکت توی مسابقه اینجا اعلام آمادگی کنید
سلام !
یه متن که انتهای باز داره در اختیار شما قرار داده میشه، زاویه دید اول شخصه و می تونید توی دو ژانر انتخابی طنز یا ترسناک ادامهش بدید و تبدیلش کنید به یه وان شات یا داستان کوتاه.
دیگه اینکه چقدر خلاقیت به خرج بدید و ادامه داستان رو به کجا برسونید به خودتون و قلمتون بستگی داره اما یه قانون هست که باید رعایتش کنید.
شخصیت هایی که توی داستان استفاده می کنید باید از اعضای خود انجمن ناولز باشن و برو بچه های خودمونو به عنوان کاراکتر توی داستان وارد کنید.
هر شخصی رو که انتخاب می کنید توی متنتون تگ کنید. اینکه چند نفر رو می خواید به خاک و خون بکشید دست خودتونه و سقف نداره ولی دقت کنید که حداقل ۳ کاربر باید توی داستان حضور داشته
باشن.
از زمان ایجاد تاپیک فراخوان تا ۳ روز فرصت اعلام آمادگی دارید و بعد از اون یک هفته فرصت دارید تا داستانتون رو توی یه گفت و گو خصوصی با عنوان مسابقه وان شات برای من ارسال کنید .
مسابقه توسط تیم نقد داوری میشه و به نویسنده بهترین وان شات که خلاقانه ترین ایده و نزدیک ترین شخصیت پردازی به کابرا رو داره ۱۰ امتیاز و ۵۰ لایک تعلق میگیره.
لازم نیست که متن آماده رو هم توی وان شات بذارید فقط کافیه از قسمتی که تموم شده ادامه بدید.
داستان از این قراره:
***
درست از ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه که اتوبوس کنار جاده خاکی و سربالای منتهی به محل کمپ متوقف شد تا همین الان که توی نیم ساعت همه چیز جلوی چشمام با بدو بدوی بی وقفه بچه ها تمیز و مرتب چیده و آماده شده، مدام همه دارن بهم گوشزد میکنن امشب کسی برای خودش تنها توی جنگل کنارمون راه نیوفته و گشت و گزار رو برای فردا بذاریم... انگار بیش از اندازه از گم شدن واهمه دارن.
تذکر میدن ولی خب من نمی تونم یه لحظه هم از فکر سایه آدمیزاد طور مبهمی که بین درختا دیدم بیرون بیام؛ مطمئنم یکی لا به لای اون درختای کاج قطور داره یه شیطنتی میکنه و فقط من تنبل که ترجیح دادم به جای کمک با تماشا کردن وقت بگذرونم متوجهاش شدم. هوا هر چقدر که به سمت تاریکی میره سرد تر هم میشه و انگار بقیه این سرمای کلافه کننده رو حس نمی کنن. بلاخره تصمیم میگیرم بلند شم؛ خط و نشون ها رو نادیده بگیرم و کنجکاوی سمجم رو سر جاش بنشونم که......
ژانر ها:
۱- ترسناک
۲- طنز
برای شرکت توی مسابقه اینجا اعلام آمادگی کنید
آخرین ویرایش: