انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

درحال ترجمه کیف سیاه | به ترجمه امیرآرتان میرزایی

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع آکـو
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

آکـو

سرباز
سرباز
تاریخ ثبت‌نام
8/28/24
نوشته‌ها
191
  • موضوع نویسنده
  • #1
عنوان: کیف سیاه
نویسنده: پی. اچ سالمان
مترجم: امیرآرتان میرزایی

خلاصه:
یک زن جوان ناتوان سرنوشت خود را با سه جادوگر شرط بندی می کند. تنها در برابر جادو. ناامیدی در کوریس رشد می کند. خیاط جوان تنها بازمانده یک نفرین است. خشم او علیه کسانی که خانواده اش را کشتند می جوشد. اما کوریس در برابر مهاجمان خود می ایستد، هیچ کس در کنار او نخواهد ایستاد. او چگونه زنده خواهد ماند؟
 
  • موضوع نویسنده
  • #2
IMG_20240824_160547_935.webp


نویسنده‌ی عزیز؛ ضمن خوش‌آمد گویی،
سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن
رمان خود، خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود
قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید.


قوانین تالار ترجمه | انجمن نویسندگی ناولز

دقت داشته باشید رمان شما باید اثر شخص حقیقی خودتان باشد.

قوانين حق اثر و سرقت ادبی

و چنانچه از تایپ ادامه رمان خود منصرف شدید
می‌توانید از طریق لینک زیر درخواست انتقال
به متروکه داشته باشید.

درخواست انتقال رمان به متروکه | انجمن نویسندگی ناولز

همچنین بعد از به پایان رسیدن رمان خود در
لینک زیر اعلام پایان کنید.


اعلام اتمام آثار درحال ترجمه | انجمن نویسندگی ناولز

لطفا قوانین را رعایت کنید و از نوشتن مسائل باز
و خلاف عرف و قوانین انجمن جداً خودداری کنید.
ضمناً از کشیدن حروف و تکرار آن‌ها نیز بپرهیزید.

مدیریت تالار ترجمه
 
  • موضوع نویسنده
  • #3
فهرست:

ـ فصل 1
ـ فصل 2
ـ فصل 3
ـ راهنمای خواننده: نامه ای به شما
ـ راهنمای خواننده: بازیگران شخصیت ها
- راهنمای خواننده: درباره درهای فانتزی
- راهنمای خواننده: سوالات متداول سری
- راهنمای خواننده: کتاب های دیگر توسط پی. اچ. سولومون
- راهنمای خواننده: گزیده ای از کمان سرنوشت
- راهنمای خواننده: گزیده ای از یک تیر در برابر باد
- راهنمای خواننده: گزیده ای از پیکان سفید
- راهنمای خواننده: درباره نویسنده
 
  • موضوع نویسنده
  • #4
فصل 1

آخرین طوفان بر بام باران می بارید. خوکی دیگر از گراز می گریخت، گویی جادوی پشت مرگ عطسه اش در گل سیاه مانده است.
در داخل خانه، کوریس بینی خود را باد کرد و موهای تیره‌اش تیره را از روی صورتش کنار زد. چشم‌های خامش را که پف کرده بود . کوریس روی اجسادی خم شد که از همان نفرینی که بندر در بیرون داشت مرده بود. دستانش روی مادر و پدر بی حرکتش می لرزید.
چهارچوب در به صدا در آمد و خنده ی خاموشی روی باد می پیچید.
کوریس دندان هایش را آسیاب کرد و پارچه ای را برای کفن ها اندازه گرفت. هیچ استراحتی از آن آزاردهنده ها نیست. مادر و پدرش را در پارچه پیچاند و شروع به خیاطی سخت کرد. کوریس انگشتش را با سوزن تیز کرد و با صدای خش خش مشتش را گره کرد. او باید با غم خود دست و پا چلفتی باشد. او کار خود را از سر گرفت و سوزن با بخیه بعدی رگه نازکی از خون او را روی پارچه کشید.
درزها روی کفن ها با چندین رگه قرمز دیگر به عنوان تزئین طولانی شدند. انگشتان کوریس درد می کرد، اما او برای پدر و مادرش پشتکار داشت.
در یک بار دیگر به صدا در آمد.
کوریس تکان خورد و انگشتش را تیز کرد.
- دیگه بسه!
دمش در گوشش زنگ زد.
غلغله ها از آن سوی در بسته زمزمه می کردند.
کوریس انگشتانش را در دهانش فرو کرد و زخم را مکید.
- اموف اموف.
آن‌ها بیرون نبودند اما تمسخرشان مثل سوزن می‌خورد.
 
  • موضوع نویسنده
  • #5
به محض این که... فقط خیاطی را تمام کنم. انگشتش را از دهانش برداشت. از زخم خون جاری شد. بویی کشید، خون روی دامنش را پاک کرد و به میله فلزی نازک دست دیگرش خیره شد.
- من بیشتر از یک چشم سیاه به تو می دهم، هانیگ هگزر.
آن جادوگران با مرگ عطسه ای، خوک جایزه پا را نفرین کردند. اگر فقط بندر را به شاهزاده می فروخت! او خودش را سرزنش کرد. کوریس گونه مرطوبش را مالید. مشت من فقط بدترش کرد موی مادرش را نوازش کرد.
- متاسفم
اشک دوباره سرازیر شد اما گونه هایش داغ شد. آن هوس های حریص مجبور نبودند خوک را به خاطر کینه بکشند. کف زد. یک چشم سیاه ارزش مادر و پدرش را ندارد. دماغش را کشید و سوزن را قاپید.
- اوه.
سوزن انگشتش را فرو کرد. خم شد و دندان هایش را به هم فشرد.
- لعنتی را تصور کنید که اگر به اندازه کافی طولانی بدوزید، شما را تا حد مرگ سوق می دهد!
نیشخندی زد و بعد لرزید. آنها چیز خاصی برای او برنامه ریزی می کنند. اما او دعوا را پیش آنها می برد. کوریس دوباره خودش را نیش زد. با ابروهایش به سوزن نگاه کرد و آن را کنار گذاشت.
- الان تمام کردم.
- بگذار داخل شویم. کفن را تمام می کنیم!
صداهای خاموش، جغجغه آشنا را همراهی می کردند. صدای خنده طنین انداز شد.
کوریس سوزن را قاپید و به او چسبید. نادیده گرفت و سوزن را به سمت در پرت کرد.
-بهت اجازه میدم داخل بشی تا دهنت رو بدوزم! مشتش را به طرف در تکان داد. سوزن به در و دوباره وقتی به زمین خورد. بعد از لحظه ای با هدف شومی زیر در غلتید. کوریس لرزید. او طعم صفرا را چشید و قورت داد. شالی را روی شانه هایش پیچید. وقت تدفین است کوریس سوزن را در آستانه پیدا نکرد، اما بیل پدرش را در انبار پیدا کرد. او ابزار را در زمین تسلیم ناپذیر نزدیک جریان حباب گیر کرد. او نما را بیشتر برای خودش انتخاب کرد تا آنها. روی بیل پرید و به زور آن را عمیق تر کرد.
 
عقب
بالا