انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

شعر کالبد مظلم | ماهور کاربر ناولز

سودادسوداد is verified member.

درجه دار بازنشسته
درجه دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/16/24
نوشته‌ها
541
  • موضوع نویسنده
  • #1
بسم النّــــور


نام شعر: کالبد مظلم
نام شاعر: ماهورا.ف
ژانر: تراژدی


مقدمه:
شب تاری‌ست، تمامش خموش
دریغ از واژه‌ای دلگرم
فغان از مویه‌ای مدفون
امان از این دوات بی‌رنگ و رخسار
که مغلوب خروش برگ کاهی‌ست
و این هنگامه کز آن است مبادا
که لفظی، چامه‌ای، حرفی، نگاهی
بگیرد جان و رنگی اما ولیکن
کس نداند عمق او را..
کجاست ناجی؟
کدام زمستان او را فریفت،
به دستاویز بهار، خزانش کرد؟
کجاست این من؟ کجا پر زد؟
نه احلامی، نه شیدی، نه امّیدی
نه میدانم چه موسمی‌ست اینک
به قصد ناجی آیینه‌ها را می‌شکافم
که شاید آن نوای آشنا من را بخواند
ولیکن سربه‌سر شورِ سکوت است
به دیده عامه و عام سرد فسون است
نه می‌دانم که اینک آشنا کیست
نه می‌دانم کجا کوچ کرده که نیست
شگفتا چه شب تاری‌ست
سراسر، نقطه نقطه حرف دارد
این قفس، این من یا این کالبد مظلم
آری ما هردو اسیریم
او در آزادی و من، غم

 
آخرین ویرایش:
1000286429.webp

نویسنده‌ی عزیز؛ ضمن خوش‌آمد گویی،
سپاس از انتخاب این انجمن برای
منتشر کردن اشعار خود🌻

• بعد از به پایان رسیدن شعر ، لطفا در تاپیک زیر اعلام پایان کنید.
تاپیک اعلام پایان دلنوشته و اشعار | انجمن نویسندگی ناولز

• پس از اتمام ۱۰ پارت می توانید برای نقد شعر خود در خواست بدهید؛ توجه داشته باشید برای در خواست تگ هم ابتدا نیاز به در خواست نقد دارید.
تاپیک جامع در خواست نقد آثار تالار ادبیات


• برای دریافت تگ به تاپیک مراجعه کنید.

تاپیک جامع درخواست تگ تالار ادبیات | انجمن نویسندگی ناولز

• چنانچه از تایپ ادامه شعر خود منصرف شدید
می‌توانید از طریق لینک زیر درخواست انتقال
به متروکه داشته باشید.
درخواست انتقال و بازگردانی آثار از متروکه تالار ادبیات

• لطفا از نوشتن مسائل باز و خلاف عرف و قوانین
انجمن جداً خودداری کنید.

• ضمناً از کشیدن حروف و تکرار آن‌ها نیز بپرهیزید.



باتشکر | مدیریت تالار ادبیات
 
آخرین ویرایش:
  • موضوع نویسنده
  • #3
(۱)

چه بیهوده اتلافی‌ست این صبر مشحون
چه هذیان خوش خط و خالی‌ست
این اذهان پریشان، این وهم مغشوش
مرا من از یاد برد و فروریخت
هور سپهرش را ندید، خود بارید امروز
چه سوز سردی سکنا گزیده میان واژگانم
کشیده با خرده شیشه‌ها،
دیواری قطور به دورم، این عزلت مجروح
به ناگه صدایم می‌زند گلدانی شکسته
گسست این بیگانه یار افکار فگارم را
پژمرده رخساری، نگاهی، در رخش بود
چه تلخندی می‌کرد این تابوت فرتوت
به آن گُل‌های خشک قامت خمیده
"انتظارم چون کبوتر پر زد و رفت
تمام خنده‌ها، شادی، طراوت
به آرامی در این بغض گل‌آلود آرمیدند
کنون این وهم خالی و خیالی
ندارد شوق و شور و اشتیاقی
چنان گمگشته‌ام در خود که گویی
بسان مقصدی شفاف در بیراهه راهی"
تمامش را چشیدم من با دل و جان
کدام گلدان توان گفت حرف دل را؟!
ترک‌هایش نشان از فرسودگی بود
سخنانش همه از دلدادگی بود
به راستی که من و گلدان،
شبیه صخره و آبیم
من و ناگفته‌ها، او با همه زخم‌ها
در پی جرعه‌ای امید، میان اقیانوس‌ها
همچو موجی مضطرب سرگردانیم..
نگاهش آرام آرام رنگ و جان باخت
هرم و آهش سرد شد، آخرین گلبرگش افتاد
به دیدار که رفت؟ به آغوش خود یا مرگ؟
نگاهم را گرفتم، بغضم گل‌آلود است
گر گلبرگ آخرم افتد، به دیدار که خواهم رفت؟
 
  • موضوع نویسنده
  • #4
(۲)

دلتنگیم و دلتنگ خواهیم ماند
دل‌مونسانی غریب خواهیم ماند
من ازبرم سر تا ریشه‌ی فراق را
مجروح کهنسال معرکه‌ی هجران
از چه میترسانی‌‌ام؟ از یاس؟
از عدم‌های بی‌پایان؟ از حرمان؟
قاصدک در نسیم خواند که می‌خوانی
نامم‌ را، نشانم را، تکه‌ای از قلبم را
به چه وعده میدهی مرا؟ به نور؟
به رویا؟ به دریا؟ به نگارستان هور؟
من زخم‌ها دارم کزین اوهام بن‌بست
بارها پیموده‌ام ژاژوار این مسیر را
گردون بی‌مهر مرا عاطل همی کرد
زخمم، پی نورم، نظر کن این اسیر را
جاوید تلفیقی ناموزون از شک و یقینیم
وصلیم، وصالمان گره خورده به هذیان
آیینه را بشکن، این دیرین حجاب را
آیینه را بشکن، بیا نزدیک رویای دوردست
آیینه را بشکن، تمامت سرداب حیران
آیینه را بشکن، رها کن آخرین پروانه‌ات را
شب شد رویایمان، آیینه خواب است
کور شد چشمان نور، آیینه زخم است
گم‌گشته صدایی آشنا، آیینه هجر است
بود و نبودن‌هایمان، شهروندان احزان
ما هردو دلتنگیم، مجنون جرعه‌ای عشق
آشنایانی غریبیم، دل‌‌ها مخروبه‌‌ی عشق
مرهم ندارد زخممان، آیینه سوگ است
حرفی بزن تنها رفیق، آیینه راز است
تنها نمان راهی بیاب، آیینه راه است
آیینه را بشکن، که آزادی همین است
 
عقب
بالا