هر پستی بلندیای که از سر گذروندیم... هر ارتباطی که با آدما داشتیم، چه سطحی چه عمیق... هر تصمیمی که گرفتیم، مخصوصا در نقاط عطف زندگی و احساسات قبل و بعدش که دچارشون شدیم، اضطراب ترس تردید اطمینان و آرامشِ آخرش... هر دستاوردی که بدست آوردیم، حتی موفقیتهای کوچیک... هر شکستی که ما رو از درون تخریب و نابود کرد... هر چیز رهاکردنیای که مجبور شدیم رهاش کنیم... هر چیزی که نمیخواستیمو مجبور شدیم بپذیریمش... نور و اُمیدهایِ ناگهانی وسط گرههایِ زندگی... کیش و ماتهایِ لحظهای وسط روزهای خوش که حکم طوفان بعد آرامش رو داشتن... همهی خندههای واقعیمون که از بچگی تا بزرگسالی کمرنگ شد ولی طعم شیرینش هنوز توو دهنمون حس میشه... همهی غصههایی که هضمشون کردیم تا جلو دست و پامونو نگیرن و رو اهدافمون تمرکز کنیم... همهی دیوونهبازیها با دوستامون، چه توو مهدکودک، چه توو مدرسه و چه توو دانشگاه که الان ازشون به عنوان خاطرات قشنگ یاد میکنیم و هیچوقت تکراری نمیشه برامون... هر بار که دلمون لرزید و آخرش شکست ولی تجربهی خوبی شد برامون... همهی کینه و بغض و نفرتی که یهو تصمیم گرفتیم در سکوت ببخشیم و بجاشون توو قلبمون آرامش رو بکاریم... همهی بنبستهایی که فکر نمیکردیم بنبسته و همهی راههای سبز و هموار که فکر نمیکردیم بابت انتخاب کردنشون از خودمون تشکر کنیم... باورهامون، ارزشهامون، اعتقاداتمون، علایقمون، رمز و رازهای نیمهی تاریکمون... تجربیاتی که ما رو بزرگ کردن نه عدد سن و گذر سال و این حرفا... همهی حرفای خوبی که به خودمون میزنیم... همهی عشق و علاقهای که به خودمون تزریق میکنیم... همهی انتقادهای منفی به خودمون که دست خودمون نیس و مغزمون یهو شروع به تراوششون میکنه... همهی مهربونیها، امیدواریها، لبخندها، ناراحتیها، ناامیدیها، گریهها که شبیه کلاویه پیانوان و هر سری یکیشون نت خودشو ردیف میکنه و ساز خودشو میزنه... و غیره و غیره
این نظر منه