انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

نقد نقد داستان هیناپ | TELMA نویسنده انجمن ناولز

  • موضوع نویسنده
  • #2
《 به نام جان بی جان‌ها》
1726231525577.webp

نویسنده عزیز از اینکه به تیم منتقدان ما اعتماد کردید سپاسگزاریم.
باشد که این نقد مایه پیشرفت و شیوایی قلم شما شود.
نقد پذیری و حفظ احترام و آرامش و جلوگیری از ایجاد تنش نشاندهنده شخصیت والای شما نویسنده گرامی است.
پس از قرار گرفتن نقد نامه تا ۲ روز فرصت پاسخدهی به منتقد را دارید ؛ لطفا از بی احترامی و بحث خودداری کنید.

منتقد شما: @soltani
 
آخرین ویرایش:
  • موضوع نویسنده
  • #3
بسمه تعالی
نقد داستان هیناپ
ارکان های اولیه
1.عنوان داستان:
عنوان انتخاب شده تک کلمه ای غیرعربی با ریشه کردی به معنای ناخوداگاه و درون است. کوتاه بودن عنوان نکته مثبتی است و می توان گفت ترکیب آوای حروف در کنار هم لحن زیبایی در هنگام تلفظ کلمه ایجاد می کند و این هماهنگی آوا به ماندگاری عنوان در ذهن خواننده کمک می کند؛ اما این راهم در نظر بگیرید که این کلمه، یک لغت معمول و مورد استفاده در گفتار روزمره نیست و رسما برای خواننده نو و جدید محسوب می شود بنابراین ۹۹ درصد افراد معنی لغوی کلمه را نمی دانند و کمتر کسی زحمت سرچ کلمه و فهمیدن معنی آن قبل از خواندن داستان را به خود می دهد. مخالف به کاربردن کلمات نو نیستم اما توصیه می کنم در پارت آغازین داستان حتما معنی عنوان را ذکر کنید چون تا زمانی که خواننده معنی عنوان را نداند قادر به تشخیص دلیل انتخاب عنوان حتی تا پایان داستان نخواهد بود.
ایده و تم داستان دارای ارتباطی قابل قبول با عنوان می باشد و می توان گفت ایده فانتزی داستان عمیقا به ناخوداگاه اشاره دارد. می توان گفت اشاره دارد به تاثیر شگفت انگیر باورهای جا خوش کرده در ناخوداگاه مردم روی تک تک جوانب زندگی آنها که با سبکی سورئال در داستانی غیرواقعی گنجانده شده.
بر فرض اینکه خواننده از قبل معنی عنوان را می داند و با پیش زمینه کلمه ناخوداگاه شروع به خواندن داستان کند احتمالا در ابتدا توقع یک اتفاق روانشناختی و داستانی واقعی با تم مشکلات روانی برخواسته از ناخوداگاه را داشته باشد و می توان حدس زد تا پارت آخر داستان هم نتواند دلیل انتخاب نام داستان را بفهمد اما در نهایت ارتباط لذت بخشی را کشف خواهد کرد.
2.ژانر های انتخابی:
در پس این روایت غیر واقعی، جنبه های اجتماعی قابل توجهی پنهان شده و در اصل هدف این داستان مانند رمان های نظیر مزرعه حیوانات در اصل اشاره به موضوعی اجتماعی- سیاسی در قالب حادثه ای غیرحقیقی است. اینکه چگونه با جا انداختن باورهایی غلط در پس ذهن مردم می توان کنترل آنها را به دست گرفت و دستیابی به لایه های عمیق تفکر یک جامعه چگونه آنها را تبدیل به گوسفندانی مطیع و احمق می کند؛ دلیل مناسبی برای انتخاب ژانر اجتماعی است.
اصولا نویسنده هایی که لیست ژانر های خود را بی دلیل شلوغ نمی کنند و بابت یک تیر شلیک شده از تفنگ کلمات جنایی و پلیسی و مافیایی را ردیف نمی کنند مورد تحسین قرار می دهم ولی در مورد داستان شما با اینکه ژانر اجتماعی زیرکانه و به درستی انتخاب شده اما برای توصیف این داستان کافی نیست! ایده اصلی داستان و پیرنگ کلی آن اصلا حقیقی نیست و با یک فانتزی ظریف و ماهرانه مواجه هستیم. حداقل توصیه دارم که در کنار ژانر، یک سبک هم برای داستان معرفی کنید و حتما سبک سورئال در پارت اول به چشم بخورد؛ درک خواننده از داستان و برقراری ارتباط بین اتفاقات هم از همان ابتدا واضح تر خواهد شد.
3.خلاصه داستان:
به عنوان یک منتقد نمی توانم اینکه بابت کوتاهی داستان خلاصه نداشته باشید را از شما بپذیرم. داستانی که کوتاه است می تواند خلاصه ای کوتاه هم داشته باشد؛ خلاصه ای که با ایجاد حس کنجکاوی خواننده را وادار به خواندن داستان کند. این خلاصه می تواند یک جمله طلایی از متن داستان یا قطعه ای از تفکرات شخصیت اول داستان باشد و چون داستان کوتاه است به عنوان نویسنده نمی توانید اطلاعات زیادی را در خلاصه فاش کنید اما امکان نشان دادن فضای داستان در خلاصه ای کوتاه و یکی دو خطی همچنان برقرار می باشد؛ حتی می توانید در خلاصه با کلمه هیناپ ارتباط برقرار کنید و سرنخی برای دلیل انتخاب عنوان به خواننده بدهید.
 
  • موضوع نویسنده
  • #4
ارکان های میانی
1.آغاز داستان:
در صحنه های آغازین ما شاهد توصیفات غلیظ عاطفی از حال روحی نامناسب و آشفته دختری به نام بیان هستیم که پس از مرگ پدربزرگش پا به کلبه خاک گرفته او می گذارد کشمکش درونی کاراکتر کاملا به کشمکش بیرونی قالب است و اطلاعات در مورد محیط و فضا را صرفا از زبان دانای کل دریافت می کنیم و بیان به قدری در خود فرو رفته، محزون و مستاصل است که افکارش در هضم غم پیش رو قفل شده است؛ به عنوان منتقد این اتفاق را خوشایند می دانم چون اگر توصیفات به سمتی میرفت که بیان در بین آن حجم از آشفتگی به وسایل کلبه یا سایر عوامل فکر کند و تحلیلشان کند، اندوهش مصنوعی و تحمیل شده توسط توصیفات عاطفی غلیظ نویسنده جلوه می کرد.
در ابتدای داستان جملاتی به کار رفته که چون خواننده هنوز از سناریو آگاه نشده صرفا آرایه های ادبی و استعاره جلوه می کنند مانند: نمی‌داند جواب خانواده چشم به راهش را چه دهد!
حجم عظیمی شوک را بدون توجه به قلب باطری خورده‌شان، بهشان وارد کند یا
اینکه زخم دیگری را به دوش خودش بکشد!
این جملات ممکن است ابتدا نظر خواننده را جلب نکنند یا گنگ جلوه کنند اما در ادامه مانند جرقه هایی در ذهن خواننده دلیلشان فاش خواهد شد و می توان گفت تکه هایی شبیه به تعلیقی ملایم را شاهد هستیم.
تنها نکته ای که برایم گره ایجاد می کند این است که در ابتدای داستان اشاره مستقیم داشتید که هنگام ورود به کلبه بیان متوجه نگاه های دلسوزانه مردم ده می شود اما در ادامه که موبایلش آنتن ندارد و از کلبه خارج می شود این جمله را در دیالوگ می گوید : «من نمیخوام! این چه اتفاقی بود دیگه! آخه پدر من اینهمه دور از ده و مردم
چرا؟». و در ادامه نیز به نظر می رسد کلبه در جایی دور افتاده و به دور از مردم است پس بیان نگاه های چه کسی را در آغاز روی خود حس می کند؟
اتفاق بعدی که می توان جرء آغاز داستان دانست برخورد با راننده چاق، چشم وزقی ، زمخت و پشمالوی نیسان کهنه و گرد و خاکی بود. در بین توصیفات ظریف و به جا و فضاسازی ماهرانه ای که در این پرده از داستان شاهد هستیم در بین دیالوگ های بیان و مونولوگ های توصیفی از حالات مرد راننده یک نکته پنهان شده که شدیدا خواننده را کنجکاو می کند و می توان گفت استارت شدت گرفتن سوالات در ذهن خواننده و شفاف سازی آرام یناریو از همینجاست:
نگاه مشکوک مرد مدام روی دست و پایش می‌چرخید و باعث می‌شد هر لحظه
پوزخند بیان عمیق‌تر شود! آستین‌های لباس چهارخانه‌اش را بالا می‌کشد و با لحن
خاصی می‌گوید:
«ما همیشه راه‌حل‌هایی برای مخفی کردنشون پیدا می‌کنیم!»
مرد انگار چیز عجیبی دیده باشد، بلافاصله درجای خود جمع می‌شود و بیان در همین حال گوشه شالش را کنار می‌زند و اشاره‌ای به زخم روی گردنش می‌کند!
در اینجا حدس اولیه ای که خود من داشتم ابتلا به یک بیماری مانند جوذام بود و کشش جالبی به همراه داشت و از این نقطه به بعد انگیزه مخاطب برای دنبال کردن داستان دوچندان می شود.
2.میانه داستان:
می توان گفت از زمان ورود بیان به محله رو به رو شدن با خانواده و اهالی داستان به میانه خود می رسد، همچنان توصیف عواطف منحصر به بیان است و بیشترین ارتباط را با مخاطب برقرار می کند اما برخلاف آغاز که کشمکش بیان کاملا درونی و حاصل طوفانی از عواطف و افکار آشفته در سرش بود؛ اینجا در میانه داستان کشمکش های بیان بین او و محیط بیرون و متاپر از سایر کاراکتر ها شکل می گیرد. حسی که در اینجا مورد تاکید نویسنده است در ابتدا علاقه و نگرانی شدید بیان نسبت به خانواده اش و سپس پا گرفتن و به مرور شدت بافتن خشم او نسبت به شرایط کنونی است؛ می شود این تعبیر را داشت که بیان نماد اتقلابی کوچک است که مرحله به مرحله برای ایستادگی و اعتراض نسبت به ظلمی فاحش جان میگیرد و شدت می یابد.
سناریو در میانه داستان با توصیفات در مونولوگ و اطلاعات داده شده در دیالوگ ها برای خواننده کاملا واضح می شود و دیگر می داند دلیل زخم ها یک بیماری یا جوذام نیست و ایده داستان فانتزی و غیر واقعی است و تعلیق های ابتدای داستان اکنون به جواب رسیده اند.
هنگامی که بیان برای درمان پسر بچه وارد خانه رمضان می شود خشم و اعتراض او شدت می یابد و با تنش هایی که بین او و مادر و پدر پسر بچه شکل میگیرد داستان آماده ورود به نقطه اوج خود می شود اما در این میان سوالی ایجاد می شود که بی جواب مانده است؛ جنایتی که مردم مرتکب می شوند و هنوز می خندند دقیقا چیست؟ آیا خود آنها در اینکه با دروغ گفتن زخم هایی ناخواسته می خورند مقصر هستند؟ چرا بیان رمضان و همسرش را برای زخم گلوی فرزندشان تا آن حد مورد سرزنش قرار میداد و مقصر می دانست؟ آیا منظور نویسنده این بود که رمضان برای پیشبرد کار های خودش و یا هدف خاصی فرزندانش را مجبور به دروغ گقتن و متحمل شدن زخم ها می کرد؟ یا این دروغ ها به اختیار خود بچه ها بوده و مادر پدرشان اجباری بر این اتفاق نداشتند؟ یا اینکه بابت ترک نکردن آن محله از والدین بچه ها شاکی بود؟ دیالوگ های بیان در مورد این موضوع به شدت کنجکاوی‌ام را تحریک کرد اما در ادامه جواب واضحی نیافتم.
توصیه می کنم حتما در بین دیالوگ های بیان با رمضان و خاتون و یا بین مونولوگ هایی که افکار و عواطف بیان را توصیف می کنند جوابی برای این سوال به خواننده بدهید.
3.پایان داستان
از زمان خروج بیان از خانه رمضان و رفتن او به سمت خانه کد خدا؛ با شدت یافتن عصبانیت بیان کم کم به نقطه اوج داستان نزدیک می شویم که اتفاقا داستان در نقطه اوج پایان می یابد. اینکه با فاش شدن حقیقتی شوکه کننده داستان به پایان می رسد و دیگر هیچ توضیح اضافه ای به خواننده داده نمی شود انتخابی هوشمندانه است که مخاطب را برای لحظاتی وادار به فکر کردن می کند.
فقط برای کم کردن گنگی مطلبی که سعی دارید در آخر به مخاطب بفهمانید پیشنهادی دارم تا سرنخ به خوبی مشخص شود:
کدخدا پوزخندی میزند و درحالی که انگشت اشاره‌اش را روی زخمش فشار می‌دهد، در دیدگانش برق شرارت می‌جهد.
به جای اینکه بگویید انگشتش را روی زخمش فشار می دهد بگویید انگشتش را روی رنگ هایی که طرح زخم بر دستش زده اند فشار می دهد؛ تا مخاطب متوجه مصنوعی بودن زخم های کد خدا و هدف شما از نوشتن این داستان بشود.
به علاوه اینکه کد خدا به این راحتی حقیقت را کف دست بیان گذاشت و حتی سعی نکرد برای محفوظ ماندن رازش پیش بیان کوچک ترین تهدیدی بکند و به راحتی به او گفت زیاد فهمیده است حالا بیرون برود هم می تواند برای مخاطب جای سوال باشد که چرا به همین راحتی کدخدا تاج و تخت پوشالی اش را تسلیم کرد و حتی طعی به ساکت نگه داشتن بیان هم نکرد.
اینکه تمامی حوادث و اتفاقات و زخم ها تنها نتیجه‌ی این بود که مردم به این باور رسیده بودند و این باور چنان در ناخوداگاه آنها قدرت گرفته بود که قادر به ایجاد نتایج فیزیکی و حتی کشتن آنها بود و کدخدا با استفاده از همین مسئله روی مردم سوار گشته و به اصطلاح مانند چوپان کنترل گله گوسفندان را به دست گرفته، نکته ای بود که نویسنده در تمامی مدت برای فهماندن آن به مخاطب برنامه ریزی کرده بود.
4.شخصیت‌پردازی:
باید در ابتدا این را متذکر شدوم که شخصیت های داستان در نظر من بعد از بررسی عمیق تر بیشتر حالت سمبلیک داشتند و انگار ارکان متفاوت یک جامعه را روات میکردند... کدخدا نماد حکومتی ظالم که به واسطه اعتقادی پوشالی از خون مردم تغذیه می کند، رمضان عضوی منفعت طلب از جامعه که روی موج این خونخواری سوار شده و دست در دست ظالم گذاشته و در مقابل مظلوم نمایی می کند؛ خاتون همسر رمضان نماد قشری از جامعه که شاهد ظلم هستند اما هدم نمیزنند و سرشان را زیر برف فرو کرده و ادای قربانی در می آورند و خانواده بیان جمعیتی که از همه جا بی خبر اند و بدون واقف بودن به مورد ظلم قرار گرفتن خود تنها برای بقا در شرایط کنونی خود را وفق می دهند. در این بین بیان جمعیتی آگاه گشته، معترض و پر از خشم است که می خواهد قد علم کند و شرایط را تغییر دهد.
بیان: دختری نسبتا زودجوش با واکنش های عصبی اما عمیقا هم نوع دوست و مهربان که حاضر است برای نجات خانواده اش فداکاری کند وخود را در قبال دیگران مسئول می بیند.
شخصیت پردازی برای بیان به صورت غیر مستقیم و اغلب در مونولوگ هایی صورت می گرفت که حال و هوای او را توصیف می کردند. دیالوگ های بیان می توان گفت منحصر به فرد و دارای شخصیت بودند اما برای دیالوگ های سایر کاراکتر ها این انحصار دیده نمی شد و صرفا یکی از دیالوگ های مادر بیان با گویش شیرازی تا حدودی شخصی سازی شده بود، این حقیقت که در داستان به دنبال شخصیت پردازی کامل برای تک تک کاراکترها نیستیم کاملا صحیح است اما نویسنده هنگام توصیف صحنه در مدتی که بیان سوار ماشین پیکان بود، قدرت قلم خود را در شخصیت پردازی برای مذد راننده ماهرانه بروز داده بود و یک کاراکتر قابل تصور برای خواننده توصیف کرده بود.
در مورد شخصیت پردازی برای سایر کاراکتر ها مانند رمضان خاتون و کدخدا با توصیفاتی از حرکات وظاهر، تصویر های کوچک یا گذری سریع به مخاطب داده می شد و در این مورد چون توانایی قلم نویسنده را در شخصیت سازی مشاهده کردم توصیه می کنم با طولانی تر کردن داستان حدود ۲ الی ۳ پارت کمی سیر داستان را در برخورد و کشمکش با شخصیت های داخل محله کند تر کنید تا هم گره های ذهنی مخاطب باز شود و هم لذت بیشتری را با دادن تصاویر واضح از شخصیت ها و فضا تجربه کند.
5.توصیفات:
اگر در یک جمله بخواهم سطح توصیفات داستان را بررسی کنم باید بگویم میزان قابل قبول و مناسبی از توصیفات خیلی زیرکانه بین دیالوگ ها و مونولوگ ها گنجانده شده و نویسنده برای رسیدگی به توصیفات پیشبرد اتفاقات را متوقف نکرده، توصیفات تکراری به ندرت به چشم می خورد و می توان گفت بیشترین حجم توصیفات مربوط به توصیف عواطف بیان است.
پس از توصیف عواطف بیان، به توصیف حالات و حرکات او توجه بیشتری شده و سپس در درجه سوم شاهد توصیف مکان و فضاسازی هستیم.
چیزی که دوست داشتم در داستان مقدار بیشتری به چشم بخورد توصیف عواطف سایر کاراکتر ها بود؛ به ندرت از تفکرات و صدای ذهن سایر کاراکتر ها چیزی می شنیدیم و در واقع صدای روایت به صورت کامل درون سر بیان بود و شاید اضافه کردن همان دو سه پارت و سرف زمان بیشتر برای اتفاقات داخل محله این داستان را از پیش بی نقص تر کند.
در حالت کلی توصیفات را در سطح مطلوبی براورد می کنم.
ارکان های پایانی
1.ایده
بیشتر از هر چیزی ایده داستان را مورد تحسین قرار می دهم؛ اینکه در قالب فانتزی و با داستانی خیالی نماد سازی کنید و نهایتا به یک موضوع اجتماعی عمیق برسید ایده جالب و بکری به حساب می آید و می توانم بگویم این ایده خلاقانه حتی جای کار بیشتری داشت و می توان بیش از این به ایده پر و بال داد.
با آرزوی موفقیت بیش از پیش برای شما بانوی زیبا و توانمند @TELMA
 
آخرین ویرایش:
عقب
بالا