انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

شعر شعر رگ خواب | زری کاربر ناولز

SONA

مدیر ادبیات
کادر مدیریت
سرگرد
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
4/4/25
نوشته‌ها
288
  • موضوع نویسنده
  • #1
عنوان شعر: رگ خواب
شاعر: زری
ژانر: تراژدی، عاشقانه
قالب: سپید
مقدمه: نیمی از ماه منم
و نیمه‌ی دیگرش هم تویی؛
اما چه دراماتیک‌ است که نیمه‌ی تو
بر پشت خورشید پنهان است؛
ولی با همان نیمه‌ات، چها که با من نکرده‌ای!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #2
1000286429.webp

نویسنده‌ی عزیز؛ ضمن خوش‌آمد گویی،
سپاس از انتخاب این انجمن برای
منتشر کردن اشعار خود🌻

• بعد از به پایان رسیدن شعر ، لطفا در تاپیک زیر اعلام پایان کنید.

تاپیک اعلام پایان دلنوشته و اشعار | انجمن نویسندگی ناولز

• پس از اتمام ۱۰ پارت می توانید برای نقد شعر خود در خواست بدهید؛ توجه داشته باشید برای در خواست تگ هم ابتدا نیاز به در خواست نقد دارید.
تاپیک جامع در خواست نقد آثار تالار ادبیات


• برای دریافت تگ به تاپیک مراجعه کنید.

تاپیک جامع درخواست تگ تالار ادبیات | انجمن نویسندگی ناولز

• چنانچه از تایپ ادامه شعر خود منصرف شدید
می‌توانید از طریق لینک زیر درخواست انتقال
به متروکه داشته باشید.
درخواست انتقال و بازگردانی آثار از متروکه تالار ادبیات

• لطفا از نوشتن مسائل باز و خلاف عرف و قوانین
انجمن جداً خودداری کنید.

• ضمناً از کشیدن حروف و تکرار آن‌ها نیز بپرهیزید.


باتشکر | مدیریت تالار ادبیات
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #3
خانه‌ام ویران و قلبم بی‌جان
و نانم در آب؛ اما روزی می‌رسد
من قلمم را بردارم و این شعر را
با دردهایم تکمیل کنم!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #4
اکنون بارها از من سؤال شده است که برای چه زنده‌ای؟
اینک یک دلیل بیشتر نخواهم داشت
بودنت را بهانه می‌کنم
حال که ندارمت، اکنون کسی از من نمی‌پرسد
برای چه زنده یا مرده‌ات برایت فرقی ندارد؟
شاید چون دیگر تمایلی ندارم بودنت را برای زندگی‌ام بهانه کنم
یا شاید بی‌خبرند که من بعد از تو
زیر خروارها خاک، به سر می‌برم.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #5
رگ خواب من دست تو بود، می‌دانستی که با نبودنت همانند یک گل که پژمرده شده است
با حضورت در کنارم به گلی سرخ، بدل خواهم شد.
می‌دانستی که اگر بروی من بعد از تو، خواهم مُرد!
اینک زمانی که می‌دانستی رگ خواب من دست توست
چرا بی‌علت، مرا با تمام خاطرهایمان ترک کردی و رفتی؟
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #6
گویا خواب نبود، من در خیالات بودم!
راست می‌گفتند، شیرینی عشق، در قصه‌‌هاست
دیگر نه تو، نه آبی آسمان، نه طلوع آفتاب،
نه اشعه‌های ریز و درشت‌اش نه قطرات باران،
نه حضورت در قلبم، نمی‌توانند، حال مرا خوب کنند.
مگر این‌که رگ خواب عجل، شیرین کند افسانه‌ی ما را!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #7
عشق، چندان زیبایی نداشت
به قول مادرم، عشق در قصه‌هاست
آن‌جا که اگر زمین خوردی
با قامت بلندش، رو‌به‌رویت بایستد و بگوید،
دستانم را بگیر و بلند شو؛
اما در واقعیت، زمینت می‌زند و دستانت را رها می‌کند
از تو می‌خواهد که هرگز بلند نشوی
و حتی اگر خودت هم بخواهی که برخیزی،
یادت می‌آید جوری تو را زمین زده است
و استخوان‌هایت را شکسته است
که نمی‌توانی حتی تکانی بخوری
آن‌وقت، انتظار داری برخیزی و قوی باشی؟
می‌گوید، زمانی که می‌تواند تو را ترک کند
می‌تواند به آسانی تو را به فراموشی بسپارد
چرا باید زمانش را صرف عشق تو کند؟
می‌گوید، اوایل چنان وانمود می‌کند که تو را می‌خواهد
که تو تا چهل روز، کور می‌شوی!
بدی‌هایش را نخواهی دید
شکستن‌هایت را نخواهی دید
زمین خوردن‌هایت را نخواهی دید
فقط تنها او را خواهی دید؛
اما چهل روز که گذشت، اکنون متوجه می‌شوی
او در این چهل روز، فقط وانمود کرده است که تو را
که دستانت و چشمانت را هرگز ترک نخواهد کرد
آن زمان، متوجه می‌شوی در خواب غفلت بوده‌ای؛
اما دیگر ریشه‌ات خشک شده است
دستانت پینه بسته است
تکه‌های قلبت دورت را حصار کرده‌اند
غرورت زیر پاهایش پایمال شده است
دیگر چیزی از تو باقی نخواهد ماند
دیگر پشیمانی تو، یا پشیمانی او، بی‌اهمیت است
دیگر تو آن زن سابق نخواهی شد
تیکه‌تیکه‌های قلبت را جمع می‌کنی؛
اما دیگر آن، قلب سابق نخواهد شد
باز هم دلت او را می‌خواهد؛
اما او، آن مرد سابق نخواهد شد
اینک اگر باز هم بازگردد
تو آن زنِ سابق نخواهی شد
هنوز هم جانت را فدایش می‌کنی؛
اما حس نفرت او را از تو
و تو را از او، دور خواهد کرد!
دیگر با مرگ هم حال تو، خوب نخواهد شد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #8
چه زیبا گفت مادرم!
چو لیلایی و او چو مجنون
و او رگِ خوابت را چه خوب می‌داند
با دستانش، برای توگهواره‌ای می‌شود
و با زبانش، برایت لالایی می‌خواند
با چشمانش، تو را نشئه خود می‌کند
با نبودنش، تو را از لیلا تبدیل به مجنون می‌کند
با حسرت بودنش تو راخار و پشیمان ز عشق می‌کند
آن‌گاه دیگر تو نه دلی برایت می‌ماند
نه امیدی برای زندگی
نه شوقی برای فردا
نه آرزویی برای پرواز
تو خواهی مُرد، و او چه آسوده
بر روی تو و خاطره‌هایت خروارها خاک می‌ریزد
و تو را به فراموشی می‌سپارد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #9
امیدی که پر کشید، دیگر برنخواهد گشت
آرزویی که برای کَسی دیگر برآورده شد،
دیگر او آرزو نخواهد شد
قلبی که شکست، دیگر درست نخواهد شد
قولی که شکست، آن قول، قول نخواهد شد
عجب جایی‌ست، این دنیایِ فانی!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
کابوس است
وقتی زورت، به دردهایت نمی‌رسد و
تا میایی اوج بگیری
سرنوشتت جوری رغم می‌خورد
که هر روز و هر بار چند قدم عقب‌گرد کنی!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
و زندگی، چشمان تو را حتی خیالات تو را از من گرفت
نگذاشت، لحظه‌ای در کنار تو با دستانت با چشمانت، حتی با خیالاتت اندکی زندگی کنم
این نامش زندگی نیست جهنم است،
جهنمی که ظاهرش زندگی‌ست، باطنش جهنمِ بی‌تو!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
بی‌قراری، وقت به وقت سراغم را می‌گیرد
دلم همانند سایه و دستانم، همانند رگ ردت را می‌گیرد
قلبم، قلبت را دنبال کرده است
چشمانم، قلبم دستانم،
حتی خواب‌هایم رگ خوابت را می‌داند
هر جا بروی، سایه به سایه دیوار به دیوار به دنبال توهم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
در گذر دلالان، دستانت را حتی مسیرت را
با اشتیاق و عشق درونم طی می‌کنم
سر چهار راهِ قلبم کَسی از من می‌پرسد:
- خسته نشده‌ای؟
خنده‌ای زیبا صورت سرشار از غمم را قاب می‌گیرد
پای تو در میان باشد و من خستگی بشناسم؟
من برای رسیدن به تو، هفت آسمان که سهل است
تا جهنم می‌روم تا بلکه یک دقیقه آن روی زیبایت را ببینم
و نظاره‌گرِ، این نقاشی زیبای خداوند باشم!
خداوند سهل‌انگاری کرده است؛
زیرا این همه زیبایی، آن هم یک‌جا و کم عیب
کار انسان نیست، فقط کار خداست!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
ای کاش قلم‌موی خدا دست من بود
در یک شب بارانی رگ خوابت را در سرنوشتم می‌نوشتم
در سرنوشتم رگ خوابت بود؛ اما خوابی تلخ
من آرزوی یک خواب شیرین به دلم مانده
رنگ روزگارم سیاه بود، همانند یک قلم مشکی
من جهانی بنفش، نارنجی، آبی می‌خواهم
دیگر از جهان پر از غم و رنگ سیاه تنفر دارم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
بعد از تو
تمام شعرهای سپیدی که سرودم بر من فرود آمد
از کنار نیمکت خالی‌ای که خاطره‌سازی کرده‌ایم، گذر می‌کنم
از صدای دل‌نشین خنده‌ات که
با صدای قطره‌های باران آمیخته شده بود،
ملودی زیبایی، طنین انداخت
و پس از رفتن تو،
از صدای شکستن آوازهای سرشار از غمم
و باریکه‌ی لمبرهای کوچک
که از نبودنت می‌گریستند عکس می‌گیرم
پابه‌پای لمبرهای کوچک می‌گریستم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
بودنت درد بزرگی‌ست و نبودنت عجب درد سهمگینی!
با رفتنت چنان تیغه زدی که زخم‌هایم دوا و درمانی ندارد
نه در فکر دوا و درمانی، نه در فکر عشق و آشیانه‌ای
نه دوری‌ات را دوست دارم، نه بودنت، مرا به فراموشی بسپار!
تنها راهی که برایم باقی گذاشتی، فراموشی بود و بس
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
شعرهایم برگزیده‌ی چشمان تو بود
عشق بینمان را در چند بیت شعر سپید، خلاصه می‌کردم
خانه‌ام و اشتیاق کورکورانه‌ام، به دست تو آوار شد
با نخستین شعرها، هم‌چو پروانه‌ای بال شکسته، سوختم،
گرچه می‌گفتم یادت از ذهنم پاک نمی‌شود؛ ولی پاک شد
گویا رقیب داری! دستان مهربانش را بر روی گیسوانم می‌کشد
همان گیسوانی که تو زیبایی‌اش را که نه، بلندی‌اش را دیدی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
دستان مهربانش لای انگشتان همان زنی را پر می‌کند
که آرزوی رها کردنش را داشتی!
رهایت کردم و این آخر قصه‌ی من و تو بود؛
ولی قصه‌ی من و اوست که مرهم زخم‌های کهنه‌ام شده،
مرهم تیغه‌هایی که به روح و جسم بی‌جانم زدی
قصه‌ی من و او، هرگز به پایان نمی‌رسد!
قصه‌ی من و تو، قصه‌ی نرسیدن‌ها بود
ای وای نکند قصه‌ی من و او هم، همانند قصه‌ی من و تو شود؟
اما نه! او نمی‌تواند مثل تو بی‌رحم و بی‌مروت باشد
او قصه‌ی من و خودش را جوری نوشته است
که جای غم و زخم وجود ندارد!
می‌دانی با آمدنش چه شد؟ معجزه شد!
آسمان تیره و تار من، بی‌تو آبی‌ِ آبی‌ست
او ز عشق من، آسمان تیره و تارم را آبی کرده است
جسم و روح و قلبم می‌گوید که او نمی‌تواند مثل تو، بی‌رحم باشد
گویا او از همان جهانی آمده که من آرزویش را داشتم
تو از جهانی متفاوت، جهانی که حتی متعلق به من نبود، آمده بودی
هم تو و هم جهانت و هر چیز بی‌ارزش دیگرت، برایم بی‌ارزش است
روح و جسمت را که نه، من حس نفرت و خاطره‌هایمان را
مدت زیادی‌ست که در یک جای غریب و ناآشنا خاک کرده‌ام
جوری خاک کرده‌ام که انگار از ابتدا در زندگی‌ام وجود نداشته‌ای
من جهانم را با معشوقه‌ای دیگر،
هم‌چو رنگین کمان رنگ‌آمیز می‌کنم و جهان مشابه‌مان را
به رخ همگان می‌کشم، جهان من و او، یک جهان متفاوت است
جهانی که آرزوی داشتنش، تا ابد و یک روز بر دلت می‌ماند
نفرت، یک نوع حس است و تو حتی ارزش این حس را هم نداشتی
دیدار ما به قیامت هم نمی‌رسد، دیدار ما یک خواب شیرین است
خوابی که دوست داری یک اتفاق خوب در بیداری باشد؛
اما هرگز اتفاق نخواهد افتاد!
مثل یک خواب و رویا
مثل یک معجزه که سهم تو نیست، لایق فرد دیگری‌ست!
آرزوی داشتن من، لایق تو نبود، لایق یکی مثل اوست
زیبایی‌ها لایق شیطان نیست، لایق فرشته‌هاست
من از وجود شیطان در کنارم، تا ابد پشیمانم؛
اما لایق پشیمانی‌هایم هم نیستی، زیرا من او را دارم
یک فرشته‌ی زمینی که به گرد پاهایش هم نخواهی رسید
تا زمانی که قصه‌ی شیرین و عاشقانه‌ی من و او شعر می‌شود
جایی برای نفرت روی دفتر شعرهایم نخواهد بود!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
عقب
بالا