عکاس دفتر کار عکاسی ~مَهوا~

[~مَهوا~]

گر من به شوق دیدنت از خویش می‌روم
از خویش می‌روم که تو با خود بیاری‌ام
- قيصر امين پور​

 

[~مَهوا~]

گر شاخه‌ها دارد تری ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری ای جان، تو چیزی دیگری...
- مولانا​

 

[~مَهوا~]

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجائیم در این بحر تفکر تو کجایی؟

- سعدی​

 

[~مَهوا~]

زین گٌذرگَه به کجا دل بندم
هر چه را می نِگرم می گذرد...

-بیدل‌دهلوی​

 

[~مَهوا~]

چو نیست چاره؛ ز بیچارگی صبور شدم.
- عارف قزوینی​

 

[~مَهوا~]

شعریم و نمی‌خوانیم، شوقیم و نمی‌خواهیم
چشمیم و نمی‌بینیم، سبزیم ولی زردیم
این فصلِ پریشان را، برگی بزن و بگذر
در متنِ شبِ بی‌ماه، دنبالِ چه می‌گردیم؟
بیداریِ رویایی، دیدی که حقیقت داشت
ما خاطره‌هامان را، از خواب نیاوردیم
تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر از خشم
آرام بگیر امشب! ما هر دو پر از دردیم.
- افشین یداللهی​

 

[~مَهوا~]

هر آن چه دوست داشتم، برای من نماند و رفت
اميد آخرين اگر تويی برای من بمان ...
- حسین منزوی​

 

[~مَهوا~]

به کویـت آمدیم و آرزوی ما نشد حاصل
ز کویت می‌رویم اینک، هزاران آرزو با ما

- هلالی جغتای​

 

[~مَهوا~]

به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم
که راه دورتر از عمر آرزومند است
- هوشنگ ابتهاج​

 

[~مَهوا~]

‹ روزی کـه نماند دگری بر سر کویت
دانی کـه ز اغیار وفادار ترم من ›
- وحشی بافقی

 

[~مَهوا~]

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم...
- شهریار

 

[~مَهوا~]

به کویت با دل شاد آمدم با چشمِ تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم...

- هوشنگ ابتهاج

 

[~مَهوا~]

ای بی‌وفا، رسمِ وفا از غم نیاموزی چرا؟
غم با همه بیگانگی باز هم به ما سر می‌زند...

- فریدون مشیری

 

[~مَهوا~]

گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم...

-مولانا

 

[~مَهوا~]

‌‏نگاهت می‌كنم، خاموش و خاموشی زبان دارد
زبانِ عاشقان، چشم است و چشم، از دل نشان دارد

- هوشنگ ابتهاج

 

[~مَهوا~]

گران گشتم به چشمش بس که رفتم بی‌طلب سویش
مرا از پای نافرمان چه‌ها بر سر نمی‌آید!

- صائب تبریزی

 

[~مَهوا~]

خواب می‌آید و در چشم نمی‌یابد راه
یک طرف اشک رهش بسته و یک سوی خیال

- ابتهاج