انجمن ناولز

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

متفرقه ترجیع بند سعدی

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع شَفَق
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
متفرقه

شَفَق

مدیر تالار ادبیات
کادر مدیریت
مدیر
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
8/31/24
نوشته‌ها
103
  • موضوع نویسنده
  • #1
در دیوان اشعار سعدی یک ترجیع بند بسیار زیبا هست که در این تاپیک قرار می‌دم و امیدوارم لذت ببرید.💙🩵
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #2
ای سرو بلندِ قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست

در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست

نازک بدنی که می‌نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست

مه‌پاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوست؟

آن خرمن گل نه گل که باغ است
نه باغ ارم که باغ مینوست

آن گوی مُعَنْبَرست در جَیب؟
یا بوی دهان عنبرین بوست؟

در حلقهٔ صَولَجان زلفش
بیچاره دل اوفتاده چون گوست

می‌سوزد و همچنان هوادار
می‌میرد و همچنان دعاگوست

خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیدهٔ بلاجوست

من بندهٔ لعبتان سیمین
کاخر دل آدمی نه از روست

بسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بدخوست

ای سخت‌دلان سست‌پیمان
این شرط وفا بوَد که بی‌دوست

بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟

 
  • موضوع نویسنده
  • #3
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند

دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند

از پیشِ تو راه رفتنم نیست
همچون مگس از برابر قند

عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند

در هیچ زمانه‌ای نزاده‌ست
مادر به جمال، چون تو فرزند

باد است نصیحت رفیقان
واندوهِ فراق، کوهِ الوند

من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند

این جور که می‌بریم تا کی؟
وین صبر که می‌کنیم تا چند؟

چون مرغ به طَمْع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند

افتادم و مصلحت چنین بود
بی بند نگیرد آدمی پند

مستوجب این و بیش از اینم
باشد که چو مردم خردمند

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #4
امروز جفا نمی‌کند کس
در شهر مگر تو می‌کنی بس

در دام تو عاشقان گرفتار
در بند تو دوستان مُحَبَّس

یا مُحْرِقَتي بِنارِ خَدٍّ
مِنْ جَمْرَتِهَا السِّراجَ تَقْبَس

صبحی که مشام جان عشاق
خوشبوی کند إِذا تَنَفَّس

أَسْتَقْبِلُهُ وَ إِنْ تَوَلّیٰ
أَسْتَأنِسُهُ وَ إِنْ تَعَبَّس

اندام تو خود حریر چین است
دیگر چه کنی قبای اطلس؟

من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو أَخْرَس

جان در قدمت کنم ولیکن
ترسم ننهی تو پای بر خس

ای صاحب حسن در وفا کوش
کاین حسن وفا نکرد با کس

آخر به زکات تندرستی
فریاد دل شکستگان رس

مِن‌بعد مکن چنان کز این پیش
ورنه به خدا که من از این پس

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #5
گفتار خوش و لبان باریک
ما أَطْیبَ فاکِ جَلَّ باریک

از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک

یا قاتِلَتي بِسَیْفِ لَحْظٍ
واللّهِ قَتَلْتِنی بِهاتِیک

از بهر خدا، که مالکان، جور
چندین نکنند بر مَمالیک

شاید که به پادشه بگویند
ترک تو بریخت خون تاجیک

دانی که چه شب گذشت بر من؟
لایأتِ بمثلها أَعادیک

با اینهمه گر حیات باشد
هم روز شود شبان تاریک

فی‌الجمله نماند صبر و آرام
کم تَزْجُرُنی و کم أُداریک

دردا که به خیره عمر بگذشت
ای دل تو مرا نمی‌گذاری ک

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #6
چشمی که نظر نگه ندارد
بس فتنه که با سر دل آرد

آهوی کمند زلف خوبان
خود را به هلاک می‌سپارد

فریاد ز دست نقش، فریاد
و آن دست که نقش می‌نگارد

هرجا که مُوَلَّهی چو فرهاد
شیرین صفتی برو گمارد

کس بار مشاهدت نچیند
تا تخم مجاهدت نکارد

نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مَجاز می‌شمارد

عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی، بزارد

خاری چه بود به پای مشتاق؟
تیغیش بِران که سر نخارد

حاجت به در کسیست ما را
کاو حاجت کس نمی‌گزارد

گویند برو ز پیش جورش
من می‌روم او نمی‌گذارد

من خود نه به اختیار خویشم
گر دست ز دامنم بدارد

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #7
بعد از طلب تو در سرم نیست
غیر از تو به خاطر اندرم نیست

ره می‌ندهی که پیشت آیم
وز پیش تو ره که بگذرم نیست

من مرغ زبون دام اُنسم
هرچند که می‌کَشی پَرم نیست

گر چون تو پری در آدمیزاد
گویند که هست، باورم نیست

مهر از همه خلق برگرفتم
جز یاد تو در تصورم نیست

گویند بکوش تا بیابی
می‌کوشم و بخت یاورم نیست

قِسمی که مرا نیافریدند
گر جهد کنم میسرم نیست

ای کاش مرا نظر نبودی
چون حَظّ نظر برابرم نیست

فکرم به همه جهان بگردید
وز گوشهٔ صبر بهترم نیست

با بخت، جدل نمی‌توان کرد
اکنون که طریق دیگرم نیست

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم


 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #8
ای دل نه هزار عهد کردی؟
کاندر طلب هوا نگردی؟

کس را چه گنه؟ تو خویشتن را
بر تیغ زدی و زخم خُوردی

دیدی که چگونه حاصل آمد
از دعوی عشق روی‌زردی؟

یا دل بنهی به جور و بیداد
یا قصهٔ عشق درنوردی

ای سیم‌تنِ سیاه‌گیسو
کز فکر سرم سپید کردی

بسیار سیه، سپید کرده‌ست
دوران سپهر لاجوردی

صلح است میان کفر و اسلام
با ما تو هنوز در نبردی

سر بیش گران مکن، که کردیم
اقرار به بندگی و خُردی

با درد توام خوشست ازیراک
هم دردی و هم دوای دردی

گفتی که صبور باش، هیهات
دل موضع صبر بود و بردی

هم چاره تحمل است و تسلیم
ورنه به کدام جهد و مردی!؟

بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
  • موضوع نویسنده
  • #9
بگذشت و نگه نکرد با من
در پای کشان، ز کبر دامن

دو نرگسِ مستِ نیم‌خوابش
در پیش و به حسرت از قفا من

ای قبلهٔ دوستان مشتاق
گر با همه آن کنی که با من

بسیار کسان که جان شیرین
در پای تو ریزد اولا من

گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش پادشا من

کاین سخت‌دلی و سست‌مهری
جرم از طرف تو بود یا من؟

دیدم که نه شرط مهربانی‌ست
گر بانگ برآرم از جفا من

گر سر برود فدای پایت
دست از تو نمی‌کنم رها من

جز وصل توام حرام بادا
حاجت که بخواهم از خدا من

گویندم ازو نظر بپرهیز
پرهیز ندانم از قضا من

هرگز نشنیده‌ای که یاری
بی‌یار صبور بود تا من

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
ای روی تو آفتاب عالم
انگشت نمای آل آدم

احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم

بر جان عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم

محبوب منی چو دیدهٔ راست
ای سرو روان به ابروی خم

دستان که تو داری ای پری‌روی
بس دل ببری به کَفّ و مِعْصَم

تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی مُتَعَشِّقند و من هم

شیرین جهان تویی به تحقیق
بگذار حدیث ما تَقَدَّم

خوبیت مُسَلَّمست و ما را
صبر از تو نمی‌شود مُسَلَّم

تو عهد وفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم

مگذار که خستگان بمیرند
دور از تو به انتظار مرهم

بی‌ما تو به سر بری همه عمر
من بی‌تو گمان مبر که یک‌دم

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم


 
گل را مبرید پیش من نام
با حسن وجود آن گل اندام

انگشت‌نمای خلق بودیم
مانند هلال از آن مه تام

بر ما همه عیب‌ها بگفتند
یا قومُ إلی مَتیٰ و حَتّام؟

ما خود زده‌ایم جام بر سنگ
دیگر مزنید سنگ بر جام

آخر نگهی به سوی ما کن
ای دولت خاص و حسرت عام

بس در طلب تو دیگ سودا
پختیم و هنوز کار ما خام

درمانِ اسیرِ عشق، صبرست
تا خود به کجا رسد سرانجام

من در قدم تو خاک بادم
باشد که تو بر سرم نهی گام

دور از تو شکیب چند باشد؟
ممکن نشود بر آتش آرام

در دام غمت چو مرغ وحشی
می‌پیچم و سخت می‌شود دام

من بی تو نه راضیم ولیکن
چون کام نمی‌دهی به ناکام

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم


 
گل را مبرید پیش من نام
با حسن وجود آن گل اندام

انگشت‌نمای خلق بودیم
مانند هلال از آن مه تام

بر ما همه عیب‌ها بگفتند
یا قومُ إلی مَتیٰ و حَتّام؟

ما خود زده‌ایم جام بر سنگ
دیگر مزنید سنگ بر جام

آخر نگهی به سوی ما کن
ای دولت خاص و حسرت عام

بس در طلب تو دیگ سودا
پختیم و هنوز کار ما خام

درمانِ اسیرِ عشق، صبرست
تا خود به کجا رسد سرانجام

من در قدم تو خاک بادم
باشد که تو بر سرم نهی گام

دور از تو شکیب چند باشد؟
ممکن نشود بر آتش آرام

در دام غمت چو مرغ وحشی
می‌پیچم و سخت می‌شود دام

من بی تو نه راضیم ولیکن
چون کام نمی‌دهی به ناکام

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
 
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشم‌بندی

مَخرام بدین صفت مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی

ای آینه ایمنی که ناگاه
در تو رسد آه دردمندی؟

یا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی

دیوانهٔ عشقت ای پری‌روی
عاقل نشود به هیچ پندی

تلخست دهان عیشم از صبر
ای تَنگ شکر، بیار قندی

ای سرو به قامتش چه مانی؟
زیباست ولی نه هر بلندی

گریم به امید و دشمنانم
بر گریه زنند ریشخندی

کاجی ز درم درآمدی دوست
تا دیدهٔ دشمنان بکندی

یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی؟

یک‌چند به خیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
 
عقب
بالا