°عناصر مهم°
•پیرنگ:داستان بیشتر از اینکه خطی و ماجراجویانه باشد، ذهنی و درونگرا است. یک سیر آرام و خزنده دارد، برخلاف ظاهر ایستا که انگار چیز زیادی اتفاق نمیافتد در باطن شاهد سقوط یک انسان هستیم، شخصیت به مرور از یک ناظر منفعل به فردی با توهم، تردید و بحران روانی تبدیل میشود. پایان داستان شوکآور میباشد و این پیچش نهایی در پایان (درمورد جوخه) بسیار تاثیرگذار میباشد، اما اگر گرهافکنیها زودتر شکل میگرفتند یا تعلیق در پارتهای میانی حفظ میشد، امکان ایجاد کشش بیشتری برای داستان وجود داشت.
•سیر:
سه نوع سیر
رمان وجود دارد؛
۱) تند« یعنی نویسنده در بیان کردن توصیفات کوتاهی کرده و اتفاقات اصلی
رمان سریع اتفاق میافتد که اتفاق خوبی نیست».
۲) کند«یعنی نویسنده بیش از حد، از توصیفات فرعی استفاده کرده است، روند داستان کند و برای خواننده خسته کننده میشود».
۳) معمولی«نرمالترین سیر همین است، یعنی نویسنده میکوشد تا بیان توصیفات و جزئیات به اندازه و متعادل نگه دارد».
در کل سیر
رمان شما معمولی بود، توصیفات مناسبی به کار گرفته بودید اما گاهی اوقات ریتم روایت کند میشد و درگیر توصیفات جزئی زیادی شده بودید، تنها نکته قابل بهبود در سیر
رمان شما همین است.
•گره افکنی و گره گشایی:
گرهها بیشتر در فضای روانی و تدریجی شکل میگیرند. سؤالهایی مثل «آیا او تنهاست؟»، «این موجودات چیستند؟»، «چه بلایی بر سر دنیا آمده؟» ذهن خواننده را درگیر میکنند. پایان داستان به نوعی گرهگشایی ذهنی دارد که ما را وادار به بازخوانی ذهن شخصیت میکند، اما همانطور که گفته شد بهتر بود گره افکنی ها زودتر شکل بگیرن؛ یک نشانه، یک اتفاق، هرچند کوچک میتواند نقش بسیاری در ایجاد گره بین مخاطبان داشته باشد.
•لحن:
سه نوع لحن وجود دارد؛ ۱)ادبی ۲)محاوره ۳)معیار
لحن
رمان شما نوع سوم «معیار» (دیالوگ ها به صورت محاوره و منولوگ ها به صورت ادبی) بود، ثبات لحن را در کلمات و افعال رعایت کرده بودید، خوشبختانه پرش لحن وجود نداشت.
•روایت:
روایت روان، یکدست، تلخ است، بیشتر دروننگر و تأملی است تا کنشمحور. این سبک برای داستانهایی با محوریت ذهن مناسب است. ولی خطر خستگی مخاطب وجود دارد، میتوان با تغییر ریتم در بعضی صحنهها (مثلاً با ضرباهنگ جملات کوتاهتر در لحظات تنش) روایت را متعادل نگه داشت.
•زاویه دید:
زاویه دید اول شخص انتخاب مناسبی است؛ همدلیبرانگیز، ذهنمحور و بسیار مناسب برای فضاهای روانی و درونگرایانه میباشد. در این داستان که مرز خیال و واقعیت مبهم است، این زاویه دید کمک زیادی کرده است، اشراف و آگاهی به افکار و احساسات کاراکتر به خوبی بیان شده بود، حس همزاد پنداری به خواننده انتقال داده میشد.
•شخصیت پردازی:
هرچقدر که شخصیتپردازی شخصیتها قویتر باشد، داستان و رفتارهای کاراکترها واقعیتر به نظر میرسد.
کاراکتر پردازی مناسبی داشتید، پشت رفتار های شخصیت علتی پنهان شده بود. شخصیت اصلی بهتدریج شناخته میشد؛ ویژگیهای رفتاری، ذهنی و حالات جسمیاش بهخوبی توصیف شده بود اما چون تنها شخصیت ماجرا هست، گاهی نیاز به تنوع رفتاری یا کشف جدیدی مثلا از گذشتهاش یا انگیزه او احساس میشد. امکان عمیقتر کردن و انسانیتر کردن شخصیت به عنوان مثال با بهره گیری فلش بک، وجود داشت.
•فضا سازی:
درکل فضاسازی قوی داشتید، از اولین پارت تا آخرین، فضا با دقت، ظرافت و با احساس ترسیم شده بود. جزئیاتی مثل خزه، ماشینهای زنگزده، صدای باران، یا رنگ خورشید به عمق داستان اضافه کردهاند که یکی از درخشانترین بخشهای متن است.
صحنه پردازی:
صحنه چهار عنصر دارد: هدف، مانع، تلاش، نتیجه
وظایف صحنه ها را به خوبی رعایت کرده بودید، شخصیت اصلی هدف داشت و برای رسیدن به آن تلاش میکرد. اما توصیه من این بود که به محیط کلی صحنه، زمان، محل جغرافیایی بیشتر پرداخته میشد.
•توصیفات:
توصیفات کلی گاهی شاعرانه، گاهی سرد و دقیقاند. برخی جملات بسیار زیبا و تصویری هستند! که خواننده را غرق در نوشته میکند. نقطه قوت شما استفاده از تمامی توصیفات حالات شخصیت، ظاهر، احساسات، مکان و.. میباشد.
•کشمکش:
کشمکش بیرونی کم است ولی کشمکش درونی قوی است به عنوان مثال: ترس، شک، وهم، فروپاشی ذهنی. داستان بیشتر سفر ذهنی یک انسان در دنیای متروک است تا روایت اکشن یا پراتفاق، ای کاش در پارت های میانی نیز شاهد کشمکش بیرونی بیشتری بودیم، شاهد یک خطر ملموس و یک اتفاق غیر منتظره! این کار به داستان هیجان بیشتری وارد کرده و آن را جذابتر میکرد.