Follow along with the video below to see how to install our site as a web app on your home screen.
یادداشت: This feature may not be available in some browsers.
انجمن ناولز
✦ اینجا جایی است که واژهها سرنوشت میسازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم میشکند! ✦
اگر داستانی در سینه داری که بیتاب نوشتن است، انجمن رماننویسی ناولز بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بیهیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار!
.
مقدمه :
نامههای پخش و پلا بر روی میز چوبی، خراشهای گوشهی میز قدیمی، نوشتههای مچاله شده، لیوان شیشهای و تهماندهی آب، خودنویس مسکوت و لکهی جوهر سیاه بر دل سفید کاغذ... .
بوم شوم نامشروعشان فالی را فریاد میزند:
- این جا آرزویی مُرده!
نام اثر: همپِی
ژانر: فانتزی_عاشقانه
نویسنده: الهه_آ
ناظر: @TELMA
خلاصه: تقدیر تو را به مکانی که به آن تعلق داری هدایت میکند؛ سرنوشتِ تو پیش از تو مقدر شده و راهی به جز قبول آن پیشِ روی تو نیست.
هرچقدر به خیال خود، روزگار را دور بزنی و از اتفاق ها دور بمانی باز هم میبینی که در همان نقطهی شروع قرار داری.
و در آخر تقدیر آنگونه که میخواهد تو را به سمت خوشبختی یا مرگ هدایت میکند؛ همانگونه که انسانی را به آغوشِ گرگ صفتان میکشد.
نام اثر: همپِی
نام نویسنده: الهه_آ
نویسنده: @Elaheh_A
ویراستار: تیم ویرایش انجمن ناولز
انتقال: ۱۴۰۴/۰۱/۳۱
خلاصه: آسمان خونین، هوای مهآلود و تاریک را بیجان کرده است، شهرهای ویران، درختان خشکیده، پلها، ساختمانها و ماشینهای سوخته، همهجا را به تسخیر خود درآوردهاند. ارواح مرده در گوشهای از تاریکی با چنگالهای خونینشان برایم کمین کردهاند و نوای مرگ سر میدهند، باید... .
مقدمه: هیچگاه آن روز را فراموش نمیکنم، حتی اگر بخواهم نمیتوانم فراموش کنم، آن روز برای لحظهای خاطرهای از گذشته مقابل چشمانم پدیدار شد، خاطرهای که با آمدنش برای لحظاتی هر چند کوتاه من را...
نویسنده: @امیراحمد
ویراستار: تیم ویرایش انجمن ناولز
تاریخ انتقال:۱۴۰۴/۲/۱۴
دیباچه: اقیانوسیترین دلها، چشمهای تکیده دارند.
مادامی که ماه در هالهای از غمِ چشمانش عذاب میکشد، دلهای مرده از قبر احساس برمیخیزند!
نگاهِ مردهاش در پیِ روشنایی، برای رهایی از وهم تاریکِ رویاهایش بود.
گلها، در اقیانوس چشمان اشکینش حلقه میزند.
عنوان مجموعه: جادوی کهن
جلد اول: پارسه
نویسنده: فاطمه السادات هاشمی نسب
ژانر: فانتزی، عاشقانه، تاریخی ناظر: @ژوڶـــیـت
خلاصه:
نیلرام دختر داستان ما شاید از خوش شانسی اش بود که پدرش دو همسر داشت. جنگ و دعوا میان دو خانواده آنقدر حال روحی او را خر*اب کرده بود که دیگر هرگز به وجودیت خدا باور نداشت. تا آنکه پارسه او را انتخاب کرد. شاید گاهی باید جادو به شما روی بیندازد تا باورش کنید. شاید خدا خواست که با پارسه آشنا شود. سرزمینی در دل ایران باستان، سرزمینی که نیاکان ما در آن زندگی کرده بودند.
نویسنده: @سادات.82
ویراستار: سحرنگار
تاریخ انتقال: ۱۴۰۴/۲/۳۰